شعری زیبا از زنده یاد سیمین بهبهانی

یادشون گرامی

هر عهد که با چشم دل انگیز تو بستم

امشب همه را چون سر زلف تو ، شکستم

فریاد زنان ،‌ ناله کنان عربده جویان

زنجیر ز پای دل دیوانه گسستم

جز دل سیهی فتنه گری ، هیچ ندیدم

چندان که به چشمان سیاهت نگرستم

دوشیزه ی سرزنده ی عشق و هوسم را

در گور نهفتم به عزایش بنشستم

می خوردم و مستی ز حد افزودم و ، آنگاه

پیمان تو ببریدم و پیمانه شکستم

عشقت ز دل خون شده ام دست نمی شست

من کشتمش امروز بدین عذر که مستم

در پای کشم از سر آشفتگی وخشم

روزی اگر افتد دل سخت تو به دستم