شاعر: بهادر یگانه.آهنگ از اسداله ملک.اجرا مهستی.غمیـــنم و تنها به خلوت شبها.شکــــسته دلم را جدایی

 

غمیـــنم و تنها به خلوت شبها 
شکــــسته دلم را جدایی تو .. 
شعر بهادر یگانه
اجرا زنده یاد مهستی
غمیـــنم و تنها به خلوت شبها 
شکــــسته دلم را جدایی تو 
چو شعله لرزان چو آتش سوزا 
شرر زده بر جان جدایی تو 
نه برق امیـــدی نه نـــور نویدی
نه صبح سپیدی در این شب غم
به جان زده آذر فراق تو دیگر 
دلم شده یک سر لبالب غم
عشق تو شد چون دام بلا کرد ه پریشان حال مرا 
چه چاره کنم با جدایی تو (2)
در آتش آهم دو دیده به راهم که بی تو اسیر سکوت شبم 
بیا به کــنارم ببـــین شب تارم بیا که دگر جان بود به لبم
آتشی زده در دل من به خدا از برای دلم شده درد و بلا جدایی تو 
نشسته به راه تو دل نگرانم بهار جهان بی تو گشته خزان 
نه برق امیدی نه نور نویدی نه صبح سپیدی در این شب غم
به جان زده آذر فراق تو دیگر دلم شده یک سر لبالب غم
غمینم و تنها به خلوت شبها شکسته دلم را جدایی تو 
چو شعله لرزان چو آتـــــش سوزان شرر زده بر جان جدایی تو
شاعر: بهادر یگانه
آهنگ از اسداله ملک
 

ابوالحسن ورزی..حکایت سروده آمد اما ..اجرای زیبای استاد بنان..بانو الهه..تقدیم دوستان

حکایت سروده آمد اما ...

ابوالحسن ورزی زن زیبائی داشت که از خوبرویان تهران به شمار می‌آمد و علاوه بر چهره‌ی جذاب، روحی زیبا پرست و لطیف داشت. اهل دل و شیفته شعر ...و ادبیات و هنر بود و با این خصائل جسمی و روحی، الهام‌بخش طبع شاعرانه ورزی به شمار می‌آمد. وی نیز در جلساتی که همسرش شرکت می‌کرد، حضور داشت و در همین نشست و برخاست‌ها بود که بین او و یک جوان بلندبالای مازندرانی علائق عاشقانه شکفته شد و بتدریج حدیث مهرورزی آنها به یکدیگر از پرده برون افتاد و نهایتاً بین ورزی و همسرش جدائی رخ داد و آن عاشق و معشوق باهم ازدواج کردند.

طبع ظریف و حساس ورزی از این جدائی بسیار آزرده و مکدّر و ملول شد و به تدریج به آشفتگی‌های روحی گرفتار آمد. دوستان مشترک آنها که رنج و عذاب بی‌حد ورزی را می‌دیدند و احتمال می‌دادند که به جنون گرفتار آید، از این رویداد بسیار رنجیده و ناراحت شدند و آن را مغایر آئین دوستی و جوانمردی می‌دانستند و جمعاً به مرد مازندرانی فشار وارد آوردند که زن را رها کند و نهایتاً پس از ۷-۶ ماه آن دو از هم جدا شدند و زن بار دیگر به زندگی ورزی پیوست و غزل زیبا و پرمعنای «آمد امّا در نگاهش آن نوازش‌ها نبود»، بازتاب این رویداد بود. داستانی که موجب شد تا ورزی، آزردگی‌های روحی و احساسات لگدمال شده خود را در این غزل بیان کند. از سردی بوسه‌ها و نگاه‌های بی‌نوازش و آغوش بدون مهر شکوه و شکایت کند و از رسوائی‌ها ناله سردهد.

تردید ندارم که خوانندگان صاحب‌نظر این نوشته براحتی می‌توانند به عمق ملال و آزردگی‌های روحی شاعر پی‌ببرند. شعری که استاد بنان از آن آهنگی حزین و زیبا آفرید.

آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود   چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود   نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود   عکس شیدایی، در آن آیینه ی سیما نبود   لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت دل همان دل بود، اما مست و بی پروا نبود در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت   گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود برق چشمش را، نشان از آتش سودا نبود دیدم، آن چشم درخشان را ولی در آن صدف گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود   بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش بود   آخر آن تنها امید جان من تنها نبود جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ   آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود...

ابوالحسن ورزی

تصانیف  تصانیف و ترانه های خاطره انگیز....

شاعر :ابوالحسن ورزی آهنگساز :همایون خرم خواننده :الهه آمد آمد آمد آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود چشم خواب‌آلوده‌اش را مستی رویا نبود نقش عشق و آرزو از چهره‌ی دل شسته بود عکس شیدایی در آن آیینه‌ی سیما نبود مست و بی‌پروا نبود لب همان لب بود اما بوسه‌اش گرمی نداشت دل همان دل بود اما مست و بی‌پروا نبود در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود دیدم آن چشم درخشان را ولی در این صدف گوهر اشکی که من می‌خواستم پیدا نبود برلب لرزان من فریاد دل خاموش شد آخر آن تنها امید جان من تنها نبود آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود چشم خواب‌آلوده‌اش را مستی رویا نبود نقش عشق و آرزو از چهره‌ی دل شسته بود عکس شیدایی در آن آیینه‌ی سیما نبود مست و بی‌پروا نبود....
 غلامحسین بنان(اردیبهشت ۱۲۹۰، تهران - ۸ اسفند ۱۳۶۴، تهران) خواننده ایرانی است که از سالهای ۱۳۲۱ تا دهه ۵۰ در زمینه موسیقی ملی ایران فعالیت داشت. او عضو شورای موسیقی رادیو، استاد آواز هنرستان موسیقی تهران و بنیان‌گذار انجمن موسیقی ایران بوده‌است.از سال ۱۳۲۱ صدای غلامحسین بنان، همراه با همکاری عده‌ای از هنرمندان دیگر از رادیو تهران به گوش مردم ایران رسید و دیری نگذشت که نام بنان زبانزد همه شد. روح‌الله خالقی او را در ارکستر انجمن موسیقی شرکت داد و با ارکستر شماره یک نیز همکاری را شروع کرد و از بدو شروع برنامه همیشه جاوید «گلهای رنگارنگ» بنا به دعوت استاد داود پیرنیا همکاری داشت. بنان در طول فعالیت هنری خود، حدود ۳۵۰ اهنگ را اجرا کرد و انچه که امتیاز مسلم صدایاو را پدید می‌اورد، زیر و بم‌ها و تحریرات صدای او است که مخصوص به خودش می‌باشد. بنان نه تنها در اواز قدیمی و کلاسیک ایران استاد بود، بلکه در نغمات جدید و مدرن ایران نیز تسلط کامل داشت. تصنیف زیبا و روح پرور «الهه ناز» او بهترین معرف این ادعا می‌باشد. بنان را می‌توان به حق بزرگترین اجرا کننده آهنگ‌های سبک وزیری-خالقی دانست. او همچنین در کنار ادیب خوانساری از بهترین اجرا کنندگان آثار صبا و محجوبی محسوب می‌شود. استعداد شگرف او در مرکب خوانی و تلفیق شعر و موسیقی بارها ستایش موسیقی دانان معاصرش را بر انگیخته است.
ارکستر رادیو، رهبر:روح الله خالقی، خواننده:بنان، با شرکتپرویز یاحقی، علی تجویدی، مرتضی محجوبی
در سال ۱۳۳۲ به پیشنهاد شادروان خالقی به اداره کل هنرهایزیبای کشور منتقل شد و به سمت استاد آواز هنرستان موسیقی ملی به کار مشغول گردید و در سال ۱۳۳۴ ریئس شورای موسیقی رادیو شد. غلامحسین بنان از ابتدا در برنامه‌های گلهای جاویدان و گلهای رنگارنگ و برگ سبز شرکت داشته و برنامه‌های متعدد و گوناگون دیگری که از این خواننده بزرگ و هنرمند به یادگار مانده است.یادش بخیر ..روحش شاد
 
 
 

شاعر: ابوالحسن ورزی..آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود.چشم خواب آلوده اش را مستي رويا نبود

شاعر: ابوالحسن ورزی
*****
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستي رويا نبود
نقش عشق و  آروز از چهره دل شسته بود...
عكش شيدايي در آن آيينه سیما نبود
لب همان لب بود،اما بوسه اش گرمي نداشت
دل همان دل بود اما مست و بي پروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوايي نداشت
گر چه روزي همنشين جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغاي دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
ديده ام آن چشم درخشان را ولي در اين صدف
گوهر اشكي كه من ميخواستم پيدا نبود
در لب لرزان من فرياد دل خاموش بود
آخر آن تنها اميد جان من تنها نبود
جز من و او ديگري هم بود اما اي دريغ
آگه از درد دلم زآن عشق جان فرسا نبود

شبي با خود ترا در خلوت ميخانه مي خواهم.شعر : ابوالحسن وزری.ممنونم از دوست فرزانه ای  که فرستاده

شبي با خود ترا در خلوت ميخانه مي خواهم
لبت را بر لبان خويش چون پيمانه مي خواهم
غروب زنــــــــدگي آمد بيــــــا اي عشق افســــــونگر
که خوب مرگ نزديک است و من افسانه مي خواهم
نگــــــــاه آشنـــايت را که کس جـز من نمــي بينـــــد
به هر چشمي به غير از چشم خود بيگانه مي خواهم
نشــــان پايداري نيست گرد هر چمـــن گشتــن
ترا اي شاخه ي گل برتر از پروانه مي خواهم
به فرياد نگــــــاهت گوش جـانم آشنـــــــا باشد
من اين فرياد شور انگيز را مستانه مي خواهم
نمي خواهم کسي جـــز من تو را در انجمـــن بيند
تو آن شمعي که بيرونت ز هر کاشانه مي خواهم
نباشد جز دل دل ويران من شايسته ي عشقت
ترا اي گنج ناپيـــدا در اين ويرانه مي خــواهم
ملامت ها که من از صحبت فرزانگان ديدم
تلافي کردنش را از دل ديوانه مي خواهــــم
مرا بيگـــــانه مي داني به خود اي آشنـــــا ي دل
ولي من بي تو عالم را به خود بيگانه مي خواهم


شعر : ابوالحسن وزری

آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود..چشم خواب آلوده اش را مستي رويا نبود..ابوالحسن ورزی

 
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود

چشم خواب آلوده اش را مستي رويا نبود

نقش عشق و اروز از چهره دل شسته بود
...

عكش شيدايي در آن آيينه شيدا نبود

لب همان لب بود.اما بوسه اش گرمي نداشت

دل همان دل بود اما مست و بي پروا نبود

در دل بيدار خود جز دين رسوايي نداشت

گر چه روزي همنشين جز با من رسوا نبود

در نگاه سرد او غوغاي دل خاموش بود

برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود

ديده ام آن چشم درخشان را ولي در اين صدف

گوهر اشكي كه من ميخواستم پيدا نبود

در لب لرزان من فرياد دل خاموش بود

آخر آن تنها اميد جان من تنها نبود

جز من و او ديگري هم بود اما اي دريغ

آگه از درد دلم زآن عشق جان فرسا نبود…

ابوالحسن ورزی

هزاران خار غم بر دل ز جور باغبان دارم..ابوالحسن ورزی

هزاران خار غم بر دل ز جور باغبان دارم


چه حاصل گر به شاخ گل دو روزي آشيان دارم؟


تماشاي چمن خوش باد مرغان بهاري را


من آن مرغ پريشانم كه الفت با خزان دارم


بلاي خانمان‌سوزي و برق آتش‌افشاني


ز تو ـ‌ اي عشقِ بي‌سامان! ـ‌ چه آتشها به جان دارم


من آن مرغ شباهنگم كه با تاريكي شبها


ز غمهاي نهانِ خود هزاران داستان دارم


بهار زندگي را غنچة پژمرده‌اي هستم


كه هنگام شكفتن رنگ گلهاي خزان دارم


ابوالحسن ورزي