پروفسور فرانسوی هانری ماسه.... هانری ماسه در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه چنین گفت : من

بر گرفته از نت...

پروفسور فرانسوی هانری ماسه.... هانری ماسه در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه چنین گفت : من عمرم را وقف ادبیات فارسی ایرانی کردم ، و برای اینکه به شما استادان و روشنفکران جهان بشناسانم که این ادبیات عجیب چیست ، چاره ای ندارم جز اینکه به مقایسه بپردازم ، و بگویم که ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است : فردوسی ، سعدی ، حافظ و مولانا ... فردوسی ، هم سنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از او ... سعدی ، آناتول فرانس فیلسوف را به یاد ما می آورد و دانا تر از او ... حافظ با گوته ی آلمانى قابل قیاس است ، که او خود را ، شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده ، می شمارد ... اما مولانا ... در جهان هیچ چهره ای را نیافتم ، که بتوانم مولانا را به او تشبیه کنم ، او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند ، او فقط شاعر نیست ، بلکه بیشتر جامعه شناس است و بویژه روانشناسی کامل ، که ذات بشر و خداوند را دقیق می شناسد ، قدر او را بدانید و بوسیله ی او خود را و خدا را بشناسید ... و من اگر تا پایان عمرم دیگر حرفی نزنم ، همین چند جمله برایم کافی است ...چقدر این شعر زیباست....... باران که شدى مپرس ، اين خانه ى کيست.. سقف حرم و مسجد و ميخانه يکيست.. باران که شدى، پياله ها را نشمار... جام و قدح و کاسه و پيمانه يکيست... باران ! تو که از پيش خدا مى آیی توضيح بده عاقل و فرزانه يکيست... بر درگه او چونکه بيفتند به خاک شير و شتر و پلنگ و پروانه يکيست با سوره ى دل ، اگر خدارا خواندى حمد و فلق و نعره ى مستانه يکيست اين بى خردان،خويش ، خدا مى دانند اينجا سند و قصه و افسانه يکيست از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار در خلقت حق، رستم و موریانه يکيست گر درک کنى خودت خدا را بينى درکش نکنى , کعبه و بتخانه يکيست ! 🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺

هامون عزیزنهالی بودکه فرصت رشدپیدا نکردوکتابی که ازبرگهای وجودش بنا کرده بودپیش از خوانده شدن

هامون عزیزنهالی بود که فرصت رشد پیدا نکرد

وکتابی که از برگهای وجودش بنا کرده بود

پیش از خوانده شدن بسته شد

کتابی که اگر خوانده می شد می توانست

زیباییهای ارزنده ای را بدنیای ما اضافه کند...

دریغا که از آن بی بهره شدیم وباید افسوس آنرا در دل داشته باشیم..

امید که در زندگی جدیدش با آرامش طی ایام نموده

ومحیطش بهره کافی از وجودش ببرند..

یادش گرامی روحش باقی نامش زنده عشق ابدی ما....

تقدیم به نوه دلبندم هامون عزیز..بگذار تا بگریم چون ابردر بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران هر

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

هر کس شراب فرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران

با ساربان بگویید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل بروز باران

بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

ای صبح شب نشینان جانم بطاقت آمد از بسکه دیر آمد شام روزه داران

چندین که بر شمردم از ماجرای عشقت اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران

سعدی بروزگاران مهری نشسته بر دل بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران

چندت کنم حکایت ، شرح اینقدر کفایت باقی نمی توان گفت الا به غمگساران.

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

هر کس شراب فرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران

با ساربان بگویید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل بروز باران

بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

ای صبح شب نشینان جانم بطاقت آمد از بسکه دیر آمد شام روزه داران

چندین که بر شمردم از ماجرای عشقت اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران

سعدی بروزگاران مهری نشسته بر دل بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران

چندت کنم حکایت ، شرح اینقدر کفایت باقی نمی توان گفت الا به غمگساران.

روزی که امیرکبیر گریه کرد این نوشته دردمندانه منو یاد اینروزا انداخت در سال 1264 قمری، نخستین برنامه

روزی که امیرکبیر گریه کرد این نوشته دردمندانه منو یاد اینروزا انداخت در سال 1264 قمری، نخستین برنامه‌ی دولت ایران برای واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانان ایرانی را آبله‌کوبی می‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبی به امیر کبیر خبر دادند که مردم از روی ناآگاهی نمی‌خواهند واکسن بزنند. به ‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس ‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان می‌شود... هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته‌اند، امیر بی‌درنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله می‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس ‌ها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان می‌شدند یا از شهر بیرون می‌رفتند روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ی شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سیصد و سی نفر آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آن گاه گفت: ما که برای نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده می‌شود. امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از این که فرزندت را از دست داده‌ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمی‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور می‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین های‌های می‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه‌ی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع می‌کنند. تمام ایرانی‌ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند...

هستند بسیاری که نمی دانند شاعرگلپونه ها"همامیرافشار،شاعرو ترانه سرا وگوینده بسیارهنرمندسرزمینمان

هستند بسیاری که نمی دانند شاعر "گلپونه ها"هما میرافشار،شاعرو ترانه سرا وگوینده بسیار هنرمند سرزمینمان است. سرودن گلپونه ها داستانی فوق العاده زیبا دارد که هما میرافشار آن را در آغاز این شعر نوشته است: "سحرگاه چون پنجره را گشودم تا نسیم سحرگاهی با زلف های سرکش وجان ملتهبم بازی کند, عطر گلپونه های وحشی مشام جانم را چنان سرشار ساخت که بی اختیار به سالها قبل یعنی به زمان کودکیم بازگشتم؛همان دخترکی شدم که در کنار باریکه آبی به نام جوی که از نزدیک منزلشان می گذشت با سبزه های نورس و گلپونه های وحشی درد دل میکرد؛همان دختر ساکت و آرامی که بازیهای کودکانه نیز شادمانش نمی ساخت,سراسر وجودش غمی بود مرموز که هر روز غروب هنگام بهاران او را به کنار پونه های سر سبز میکشید. سلام پونه ها,سلام گلپونه ها, امروز مامان با من قهر بود ... و صبح نمیدانم چرا اخمهای پدرم باز نمیشد؛حتی وقتی با دستهای کوچکم برای او چای میریختم به روی من لبخندی نزد... در عوض برادرم را .... ء گلپونه ها... مهری, دختر همسایه با من بازی نمی کند, چند روز است احساس میکنم که اگرپسر به دنیا می آمدم بهتر بود ... و گلپونه ها با چشم های مهربانشان آرام به درد دلهای کودکانه من گوش می سپردند و هرگز از پر گویی های من نمی رنجیدند. مطمئن بودم که آنچه به آنها گفته ام برای همیشه در سینه های پاک و نازنینشان دفن میشود؛آری مطمئن بودم. و آنها از همان اوان کودکی هر بهار سنگ صبور من بودند ومن چه بسیارها که به انتظارشان چشم به راه مانده ام. و اکنون در این سحرگاه روشن و دلپذیر بهاری با خود می اندیشم,در خود میگریم و افسوس میخورم که چرا نمیتوانم چون آن روزهای زود گذر و شیرین حتی به گلپونه ها نیز اعتماد کنم؛ آه چه سخت است بدین گونه تنها ماندن که حتی نسیم سحری نیز همراز نیست و محرم راز... قطعه شعر گلپونه ها را بدین مناسبت سروده ام"

آبراهام لینکلن پسر یک کفاش بود، پدر لینکلن کفش های افراد مهم سیاسی را تعمیر و یا تمیز می کرد. آبراها

آبراهام لینکلن پسر یک کفاش بود، پدر لینکلن کفش های افراد مهم سیاسی را تعمیر و یا تمیز می کرد. آبراهام پس از سالها تلاش و شکست،در سال 1861 به عنوان رئیس جمهور برگزیده شد. اولین سخنرانی او در مجلس سنای بدین صورت گذشت: نمایندگان مجلس از اینکه لینکلن رئیس جمهور شده بود ناراضی بودند.چرا که او از یک خانواده فقیر و فاقد سطح اجتماعی بالا بود. زمانی که لینکلن برای سخنرانی پشت تریبون قرار گرفت قبل از آنکه لب باز کند و سخنی بگوید یکی از نمایندگان مخالف با عصبانیت و بی ادبی تمام از سوی جایگاه خود فریاد زد: آبراهام!حالا که بطور شانسی رئیس جمهور شده ای فراموش نکن که می دانیم تو یک بچه کفاش بیشتر نیستی!!! مسلما هر فردی در جایگاه لینکلن قرار داشت با این نماینده گستاخ که او را اینگونه مورد خطاب قرار داده برخورد می کرد! اما آبراهام لینکلن این چنین نکرد. او لبخندی زد و سخنرانی خود را اینطور شروع کرد : من از آقای نماینده بسیار بسیار ممنونم که در چنین روزی مرا به یاد پدرم انداخت. چه روز خوبی و چه یاد آوری خوبی! من زندگی و جایگاهم را مدیون زحمات پدرم هستم آقایان نماینده بنده در اینجا اعلام می کنم که بنده مانند پدرم ماهر نیستم.با این حال از دستان هنرمند او چیزهایی آموخته ام. پس اگر کسی از شما تمایل به تعمیر کفش خود داشت با کمال میل حاضر به تعمیر کفشش خواهم بود...! یکی از اقدامات مهم و تاثیر گذار لینکلن خاتمه بخشیدن به تاریخ برده داری در ایالات متحده بود

داستان_کوتاه مطربی هم ش کاراستاداسماعیل مهرتاش (‌۱۲۸۳ -۱۳۵۹) در بچه گی با کدوی حلوائی و موی اسب

داستان_کوتاه مطربی هم شد کار استاد اسماعیل مهرتاش (‌ ۱۲۸۳ - ۱۳۵۹) در بچه گی با کدوی حلوائی و موی اسب و یک سیخ کباب برای خودش کمانچه درست کرد و خانواده چون متوجه استعداد او میشوند وی را نزد استاد درویش خان جهت یادگیری تار میبرند. در جوانی کلاسهائی در زمینه فن بیان و هنرپیشگی تاسیس میکند که بعدا به " جامعه باربُد " معروف شد، مرضیه، ملوک ضرابی، منتشری، شهیدی، شجریان و دهها استاد دیگر از شاگردان او بودند. او ۴۵۰ آهنگ فولکلور ساخت که در این زمان هم در ایام نوروز یا شب یلدا تلوزیون آنها را در برنامه ویژه پخش می کند. میگویند هر کسی که در این مملکت در موسیقی، تاتر و هنرپیشگی به جائی رسیده است حتما به جامعه باربد سری زده است. جامعه باربد همان تاتری بود در لاله زار که مسعود کیمیائی در فیلم معروف گوزنها از بازیگران تاتر آن استفاده کرد و همچنین صحنه هایی که بهروز وثوقی اعلام برنامه میکرد همان تاتر جامعه باربد است. در سال ۱۳۵۷ در هنگامه انقلاب تاتر جامعه باربد توسط افراطیون به همراه تمامی صفحه های استاد به آتش کشیده شد و از بین رفت. خاطره ای از استاد مهرتاش است و همیشه از آن گله کرده و میگفت داغی بر دلم گذاشت که سوزش آن هیچوقت از بین نمیرود: میگفت سیگارفروشی در راهروی جامعه ی باربد بساط میکرد و پاسبان ها میآمدند سیگارهایش را میبردند. یک روز سیگارفروش پیش من آمد که زن و بچه دار هستم و خواهشا به پاسبان ها بگویید که شما اجازه دادید من اینجا بساط کنم. من هم قبول کردم و به پاسبان ها گفتم این آقا از ابواب جمعی ماست و از من اجازه دارد. دیگر کسی مزاحم او نشد و بیست سال با همان سیگارفروشی جلوی در تئاتر زندگی اش را اداره کرد. تا اینکه انقلاب شد و روزی به من خبر دادند میخواهند تئاتر را آتش بزنند سریع خودم را رساندم. دیدم که اولین کوکتل مولوتوف را همین سیگارفروش پرتاب کرد. بعد به من گفت: آقا مطربی هم شد کار؟! برو یک کار دیگر برای خودت پیدا کن. تمام زندگیم سوخت، لباس ها؛ دکورها؛ صفحه ها و نوارهائی که از موسیقی محلی شهرهای مختلف ایران جمع کرده بودم همه چیز سوخت، اما این قدر روی من اثر نگذاشت که حرف این آقا.... با « ایران یک صدا » همراه باشیم

داستان_کوتاه مطربی هم شد کار استاد اسماعیل مهرتاش (‌ ۱۲۸۳ - ۱۳۵۹) در بچه گی با کدوی حلوائی و موی اسب

داستان_کوتاه مطربی هم شد کار استاد اسماعیل مهرتاش (‌ ۱۲۸۳ - ۱۳۵۹) در بچه گی با کدوی حلوائی و موی اسب و یک سیخ کباب برای خودش کمانچه درست کرد و خانواده چون متوجه استعداد او میشوند وی را نزد استاد درویش خان جهت یادگیری تار میبرند. در جوانی کلاسهائی در زمینه فن بیان و هنرپیشگی تاسیس میکند که بعدا به " جامعه باربُد " معروف شد، مرضیه، ملوک ضرابی، منتشری، شهیدی، شجریان و دهها استاد دیگر از شاگردان او بودند. او ۴۵۰ آهنگ فولکلور ساخت که در این زمان هم در ایام نوروز یا شب یلدا تلوزیون آنها را در برنامه ویژه پخش می کند. میگویند هر کسی که در این مملکت در موسیقی، تاتر و هنرپیشگی به جائی رسیده است حتما به جامعه باربد سری زده است. جامعه باربد همان تاتری بود در لاله زار که مسعود کیمیائی در فیلم معروف گوزنها از بازیگران تاتر آن استفاده کرد و همچنین صحنه هایی که بهروز وثوقی اعلام برنامه میکرد همان تاتر جامعه باربد است. در سال ۱۳۵۷ در هنگامه انقلاب تاتر جامعه باربد توسط افراطیون به همراه تمامی صفحه های استاد به آتش کشیده شد و از بین رفت. خاطره ای از استاد مهرتاش است و همیشه از آن گله کرده و میگفت داغی بر دلم گذاشت که سوزش آن هیچوقت از بین نمیرود: میگفت سیگارفروشی در راهروی جامعه ی باربد بساط میکرد و پاسبان ها میآمدند سیگارهایش را میبردند. یک روز سیگارفروش پیش من آمد که زن و بچه دار هستم و خواهشا به پاسبان ها بگویید که شما اجازه دادید من اینجا بساط کنم. من هم قبول کردم و به پاسبان ها گفتم این آقا از ابواب جمعی ماست و از من اجازه دارد. دیگر کسی مزاحم او نشد و بیست سال با همان سیگارفروشی جلوی در تئاتر زندگی اش را اداره کرد. تا اینکه انقلاب شد و روزی به من خبر دادند میخواهند تئاتر را آتش بزنند سریع خودم را رساندم. دیدم که اولین کوکتل مولوتوف را همین سیگارفروش پرتاب کرد. بعد به من گفت: آقا مطربی هم شد کار؟! برو یک کار دیگر برای خودت پیدا کن. تمام زندگیم سوخت، لباس ها؛ دکورها؛ صفحه ها و نوارهائی که از موسیقی محلی شهرهای مختلف ایران جمع کرده بودم همه چیز سوخت، اما این قدر روی من اثر نگذاشت که حرف این آقا.... با « ایران یک صدا » همراه باشیم

[ «حسین گل‌گلاب» سراینده‌ی سرود ملی «ای ایران»واستادروح الله خالقی آهنگسازاثر.گروه ارکستر فرهنگ وهنر

[ «حسین گل‌گلاب» سراینده‌ی سرود ملی «ای ایران»] «او شاعر مورد علاقه کلنل علینقی خان وزیری پدر موسیقی آکادمیک ایران بود» در ۲۷ مهرماه ۱۳۲۳ اولین اجرای ترانه‌ی «ای ایران» در باشگاه افسران با شرکت دکتر حسین گل گلاب، سراینده‌ی شعر و استاد روح‌الله خالقی، آهنگساز اثر و گروه ارکستر اداره فرهنگ و هنر اجرا شد. دکتر حسین گل‌گلاب (سراینده ترانه‌ی مشهور و سرود ملی«ای ایران») گیاه‌شناس، ادیب، نویسنده، شاعر، مترجم و نوازنده و موسیقی‌دان و عکاس بود. وی در سال ۱۲۷۴ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. پدرش ابوتراب‌خان که به مهدی مصورالملک شهره بود از نقاشان و عکاسان بنام عهد قاجار بود. او تحصیلات را در مدرسه‌ی علمیه و دارالفنون سپری کرد. گل‌گلاب با حمایت و تشویق کلنل کاظم وزیری و کلنل علی‌نقی‌خان وزیری به موسیقی رو آورد. او به زبان‌های انگلیسی، فرانسه، روسی، عربی و لاتین تسلط داشت. در سال ۱۳۰۰ لیسانس حقوق و علوم سیاسی کسب کرد و در سال ۱۳۱۳ تا ۱۳۱۵ دکترا گرفت و به عضویت فرهنگستان ایران درآمد. او تار و سه تار را نیز نزد «آقا حسین‌قلی خان» از نوازندگان سرشناس تار ِ اواخر دوره‌ی قاجار و همین‌طور «درویش‌خان» از هنرمندان پایان دوره‌ی قاجاریه فراگرفت. او از سال ۱۲۹۸ تا ۱۳۰۷ دوازده کتاب در حوزه‌ی علوم طبیعی تالیف کرد. وی در دانش‌سرای عالی به تدریس «فیزیولوژی گیاهی» و «گیاه‌شناسی» در دانشکده‌ی پزشکی پرداخت. از توانایی‌هایی دکتر حسین گل‌گلاب در زمینه‌های مختلف بسیار می‌توان گفت. او از سال ۱۳۲۶ تا سال ۱۳۵۱ خدمات اجتماعی بسیاری انجام داد. در سال ۱۳۵۴ بازنشسته شد و یک سال بعد به عنوان اولین استاد ممتاز دانشگاه تهران از خدمات او قدردانی شد. دکترحسین گل‌گلاب بیش از ۵۰ قطعه‌ نمایش کلاسیک برای هنرستان هنرپیشگی ترجمه کرده است. او حتا در زمینه‌ی ابداع لغت برای فرهنگستان نیز کارهای شایسته‌ی تقدیر بسیاری انجام داده است اما آن‌چه بیش از همه‌ی این زحماتی که او برای عرصه‌ی هنر و دانش کشیده او را بر سر زبان‌ها انداخته است سرایش ترانه «ای ایران» است که بعدها سرود ملی ایران نامیده شد. ساخت آهنگ و تصنیف آن اثر روانشاد روح‌الله خالقی موسیقیدان و آهنگساز شهیر ایران بوده که با آواز جاویدان غلام‌حسین بنان به عنوان خواننده اثر، سرود ملی ایران گردید. این شعر یکی دو سال بعد از اشغال ایران توسط متفقین در سال ۱۳۲۳ سروده شد. دکتر حسین گل‌گلاب سرانجام پس از 70 سال آفرینش فرهنگ و هنر و حضوری موثر در عرصه های گوناگون علمی کشور در ۲۲ اسفندماه ۱۳۶۳ در سن ۸۷ سالگی درگذشت و در قطعه هشت ردیف 106 بهشت زهرا آرمید. «نامش سبز و میراثش جاوید»

بهترین مدرک تحصیلی جهان چیست ؟!دکتر ویکتور فرانکل ؛تنها کسی بودکه موفق شد از زندان آشويتس درلهست

بر گرفته از نت...

بهترین مدرک تحصیلی جهان چیست ؟! دکتر ویکتور فرانکل ؛ تنها کسی بود که موفق شد از زندان آشويتس در لهستان معروف به قتلگاه آدم سوزی فرار کند ، او در نامه‌ا‌‌ی‌ خطاب به معلمان سراسر جهان برای تمام تاریخ اینگونه می‌نویسد: چشمان من چیزهایی دیده است که چشم هیچ انسانی نباید ببیند، من اتاق‌های گازی را ديدم كه توسط بهترين مهندسين طراحی می‌شدند. من پزشكان ماهری را ديدم كه کودکـانی معصوم و بی‌ گناه را به راحتی مسموم میكردند. من پرستارانی کاربلد را دیدم ‌که انسان‌ها را با تزریق یک آمپول به قتل می‌رسانند. من فارغ‌ التحصیلان دانشگاهی را دیدم که می‌توانستند انسان دیگری را در آتش بسوزانند. و مجموع این دلایل مرا به آموزش مَشکوک کرد. از شما تقاضا میکنم که تلاش کنید قبل از تربیت دانش‌آموزانتان به عنوان یک دکتر یا یک مهندس از آنها یک انسان بسازید ، تا روزی تبدیل به جانوران روانی دانشمند نشوند. پزشک یا مهندس شدن کار چندان دشواری نيست و هرکسی می‌تواند با چند سال تلاش به آن برسد . اما به دانش‌آموزان خود بیاموزید که بهترین و بزرگترين ثروت هر کدام از آنها "انسانیت" است كه با هيچ مدرک تحصیلی در جهان قابل مقايسه نيست...

مثنوی وامق و عذرا عنصری وامق و عذرا نام داستانی است که اصل آن یونانی است و ابو ریحان بیرونی هم این ا

مثنوی وامق و عذرا عنصری

وامق و عذرا نام داستانی است که اصل آن یونانی است و ابو ریحان بیرونی هم این افسانه را به زبان عربی ترجمه کرده است. قسمتی از این داستان در داراب نامه طرسوسی به نثر آمده است. پرفسورمحمد شفیع (از محققان بی نظیر پاکستان درقرن حاضر) از روی روایت طرسوسی و باقیمانده ابیات وامق و عذرای عنصری ، بخش مهمی ازاین افسانه را در کتابی بنام وامق وعذرای عنصری جمع آوری کرده که با شرحی دقیق و جامع از مأخذ آن و منظومه های وامق و عذرا که شعرای پس از عنصری به نظم آورده است. بطور اتفاقی مثنوی عنصری شامل سیصد و هفتاد و دو بیت که کتاب در جلد کهنه ای صحافی شده بود بدست پروفسور محمد شفیع افتاد. این نسخه به خط قرن پنجم نوشته شده بود و به نظر می رسد باید در اواسط قرن پنجم ونزدیک به زمان عنصری نوشته شده باشد . مرحوم سعید نفسی ازروی فرهنگهای پارسی مقدار صدوچهل وسه بیت از وامق و عذرای عنصری را بدست آورده که پروفسور محمّد شفیع به کتاب خود اضافه کرده است که در دانشگاه پنجاب پاکستان به چاپ رسیده و با توجه به آنچه پروفسور محمّد شفیع بدست آورده بود اکنون مقدار پانصد و سیزده بیت از این منظومه بلند در دسترس است . دو بیت کسر شده از مجموع پانصد و پانزده بیت مربوط به داستان سرخ بت و خنگ بت است چکیده داستان عذرا دختر پادشاه جزیره‌ای به شامس (Samos)[۵]، در معبد شهر، به جوان زیبارویی به نام وامق بر می‌خورد که از ترس نامادری خود به شامس گریخته است. به وساطت عذرا، وامق میهمان دربار ملک می‌شود. از او در بزمی پرسش‌ها می‌شود و توانایی‌های او را می‌سنجند. این دو دلباختهٔ هم می شوند. شبی از شدت عشق، وامق به نزدیکی سرای عذرا می‌رود، اما تنها آستان در را می‌بوسد و بر می‌گردد. آموزگار عذرا این خبر را به پادشاه می‌دهد و او بر می‌آشوبد میان این دو فراق می‌افتد. دشمنان به تاخت و تاز به شهر می‌پردازند، پادشاه کشته می‌شود و عذرا اسیر. عاقبت بازرگانی که حال عذرا را در می‌یابد، به او قول می‌دهد که را به وصال وامق برساند. گزیده‌ای از اشعار درین جا بخشی از صحنهٔ دیدار نخستین، عذرا و وامق در معبد می‌آید که از عنصری است. نگه کرد بدان روی وامق درنگ کزو خیره شد آن بت آرای گنگ سر و زلف مشکین او چون گره فکنده بگل کرده بر بر زره همی کرد عذرا به وامق یکی شاه دید از در و گاه دل هر دو برنا برآمد بجوش تو گفتی تهی ماند جانشان ز هوش ز دیدار خیزد همه رستخیز بر آید بمغز آتش مهر تیز

درسی از ادیسون : اديسون در سنین پيري پس ازكشف لامپ،يكي از ثروتمندان آمريكا به شمارميرفت منبع نت

درسی از ادیسون :بر گرفته از نت

اديسون در سنین پيري پس از كشف لامپ، يكي از ثروتمندان آمريكا به شمار ميرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمايشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگي بود هزينه مي كرد... اين آزمايشگاه، بزرگترين عشق پيرمرد بود. هر روز اختراعي جديد در آن شكل مي گرفت تا آماده بهينه سازي و ورود به بازار شود. در همين روزها بود كه نيمه هاي شب از اداره آتش نشاني به پسر اديسون اطلاع دادند، آزمايشگاه پدر...ش در آتش مي سوزد و حقيقتا كاري از دست كسي بر نمي آيد و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگيري از گسترش آتش به ساير ساختمانها است! آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولي به اطلاع پيرمرد رسانده شود... پسر با خود انديشيد كه احتمالا پيرمرد با شنيدن اين خبر سكته مي كند و لذا از بيدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب ديد كه پيرمرد در مقابل ساختمان آزمايشگاه روي يك صندلي نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره مي كند!!! پسر تصميم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او مي انديشيد كه پدر در بدترين شرايط عمرش بسر مي برد. ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را ديد و با صداي بلند و سر شار از شادي گفت: پسر تو اينجايي؟ مي بيني چقدر زيباست؟!! رنگ آميزي شعله ها را مي بيني؟!! حيرت آور است!!! من فكر مي كنم كه آن شعله هاي بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! واي! خداي من، خيلي زيباست! كاش مادرت هم اينجا بود و اين منظره زيبا را مي ديد. كمتر كسي در طول عمرش امكان ديدن چنين منظره زيبايي را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!! پسر حيران و گيج جواب داد: پدر تمام زندگيت در آتش مي سوزد و تو از زيبايي رنگ شعله ها صحبت مي كني؟!!!!!! چطور ميتواني؟! من تمام بدنم مي لرزد و تو خونسرد نشسته اي؟! پدر گفت: پسرم از دست من و تو كه كاري بر نمي آيد. مامورين هم كه تمام تلاششان را مي كنند. در اين لحظه بهترين كار لذت بردن از منظره ايست كه ديگر تكرار نخواهد شد....! در مورد آزمايشگاه و باز سازي يا نو سازي آن فردا فكر مي كنيم! الآن موقع اين كار نيست! به شعله هاي زيبا نگاه كن كه ديگر چنين امكاني را نخواهي داشت!!! توماس آلوا اديسون سال بعد مجددا در آزمايشگاه جديدش مشغول كار بود و همان سال يكي از بزرگترين اختراع بشريت يعني ضبط صدا را تقديم جهانيان نمود. آري او گرامافون را درست يك سال پس از آن واقعه اختراع کرد.... روحش شاد

خانم پرفسور مجتهد زاده  شب گذشته درپانسیون ویژه اساتید بازنشسته شهر سوربون فرانسه درگذشت.

✍️خانم پرفسور مجتهد زاده شب گذشته پس از سالها خدمت صادقانه درپانسیون ویژه اساتید بازنشسته شهر سوربون فرانسه درگذشت... ✍️این بخشی از زندگینامه ی این بانوی بزرگ و پر افتخار ایران زمین است : ✍️,«« من در سال ۱۳۰۳ در تهران در خانواده ای با وضع مالی نسبتا خوب به دنیا آمدم تا ۱۵ سالگی علاقه به ادامه تحصیل در موسیقی بودم ✍️۱۵ ساله بودم که یک شب به عزیز گفتم : عزیز جون من بزرگ شده ام و شبها نمیترسم تنها بخوابم شما باید در اتاق پدر بخوابید ✍️در قدیم اعیان به مادرشان عزیز میگفتند و افراد پایین شهر ننه میگفتند... ✍️شب بعد عزیز یک صندلی گرفت و کنارم نشست و دستم را گرفت و به صورتش چسباند و گفت فری جان من افتخار میکنم که عزیز تو باشم ولی مادر تو هنگامیکه دو ماهه بودی مرد و من کلفت شما هستم و تو را مانند دختر خودم بزرگ کرده ام ... ✍️آن شب من و عزیز شکوه خانم خیلی گریه کردیم و تصمیم گرفتم طب بانوان بخوانم و خانم ها را معالجه کنم تا هیچ کودکی بی مادر بزرگ نشود ✍️در سیکل دوم طبیعی خواندم و دیپلم گرفتم و یکسال آلیانس رفتم و زبان فرانسه آموختم ✍️در سال ۱۳۲۲ به دستور شاه با بورسیه به فرانسه اعزام شدم تا بعد به کشورم برگردم و خدمت کنم. پسرها برای تحصیل در مهندسی به اتریش می رفتند و دختران برای طب به فرانسه می رفتند . ✍️۷ سال طب عمومی خواندم و طب تخصصی زنان را در سه سال پاس کردم و در سوربون تحصیلات فوق تخصصی نازایی را دو ساله به معدل ++Aتمام کرده و رزیدنت سینیوریتا انکولوژی شدم.. ✍️سه سال بعد دیپلم پروفسوری سرطان شناسی بانوان را اخذ کردم و همزمان تدریس در بخش انکولوژی بیمارستان دانشگاه را بعهده گرفتم پدرم نظامی بود و کلنل عالیرتبه ای بود و سخت بیمار شده بود مجبور شدم به تهران برگردم و او را در مریضخانه ملک تاج خانم نجم السلطنه بستری کنم ✍️پدرم به دلیل عوارض ناشی از مصرف الکل ، فوت نمود و در گورستان ظهیرالدوله دفن شد . من ماندم و عزیزشکوه که دیگر خیلی پیرشده بود و از عهده کارهای منزل بر نمی آمد. یک خانمی را استخدام کردم ✍️من به استخدام وزارت علوم درآمدم و سی سال در دانشگاه تهران تدریس کردم و چهل سال هم طبابت کردم..... ✍️عزیز شکوه ،نامادریم، که به رحمت خدا رفت من به حدی تنها شدم که هیچ چیز خوشحالم نمیکرد... ✍️مطب من پس از بازنشستگی در جنوب شهر تهران منطقه جوادیه بود و اغلب زن های ولگرد که بیماریهای مقاربتی داشتند به من مراجعه میکردند.... ✍️منزل ما یک باغ بزرگ در خیابان سلطنت آباد بود طبقه پایین را سی تا تخت خواب گذاشتم که شبها زنهای ولگرد می آمدند که اغلب بیمار هم بودند... ✍️چون من هرگز ازدواج نکردم و تنها فرزند بودم و از طرفی خانواده پدربزرگم که مومن بودند و نان ما را به دلیل نظامی بودن پدرم و بی حجابی و .... حرام میدانستند ، هرگز با من رفت و آمد نمی کردند ✍️تنهایی آنقدر به من فشار آورد که اوایل دهه ۱۳۷۰ منزلمان را در خیابان سلطنت آباد، یا خیابان پاسداران فعلی، وقف کردم و اسمش را گذاشتم «بنیادنیکوکاری دکتر مجتهدی» و یک میلیون دلار که همه دارایی من بود را به بنیاد نیکوکاری فوق دادم و از ایران رفتم. ✍️در ابتدا در بیمارستان به عنوان پروفسور ارشد مشغول بکار شدم و وظیفه آموزش پزشکان متخصص که کورس انکولوژی را میگذراندند بعهده گرفتم و عضو پیوسته دپارتمان سرطان شناسی فرانسه شدم...... ✍️امروز که نگاهی به گذشته میکنم ، عمیقا از خدا تشکر میکنم که به من افتخار خدمت به انسانیت را داد و از صمیم قلب خوشحال میشوم که خانمی را معالجه کنم تا به آغوش خانواده اش برگردد و کودکان دوست داشتنی اش را بزرگ کند.... ✍️««امیدوارم هیچ کودکی چون من بی مادر بزرگ نشود»» امروزدر پانسیون لاوارنیه که مخصوص اساتید بازنشسته سوربون است زندگی میکنم و روزی یکی دو ساعت پرونده هایی که به من ارجاع میشود بررسی میکنم .... ✍️زندگی پر بار و با ارزشی داشتم و دیگر هیچ آرزویی ندارم جز مرگی آرام و راحت🍀 ✍️او اولین متخصص زنان و فوق تخصص سرطان های زنان بود. ✍️عرض تسلیت به بانوان قدرتمند و مستقل ایران... روحش شاد، نامش تا ✍️کوچکترین کاری که میتوانیم برای این استاد افتخار ایران زمین بکنیم این مطلب را نشر دهیم همه ملت ایرا ابد ماندگار.🪴ن این بانوی بزرگ را بشناسند .🙏🏻🙏🏻

اولین قربانی حوادث رانندگی درایران در سال 1305موسیقی دان نامدار ایران غلامحسین درویش.معروف به درویش

اولین قربانی حوادث رانندگی در ایران در سال 1305 موسیقی دان نامدار ایران غلامحسین درویش غلامحسین درویش معروف به درویش خان یکی ازنامداراترین موسیقی‌‌دانان ایران، اولین قربانی تصادف رانندگی در ایران است. ماجرا از این قرار است که:آخر شب دوم اسفند ماه سال ۱۳۰۵ هجری شمسی جهت عزیمت استاد از محفل موسیقی به منزل درشکه ای دو اسبه کرایه می‌کنند و استاد سوار بر درشکه به طرف منزل حرکت می‌نماید. درآن زمان اتومبیل به تازگی وارد خیابانهای شهر شده بود و تعداد آنها به سختی به ۵۰ دستگاه می‌رسید و همچنین اخذگواهی نامه رانندگی هنوز وجود نداشت و رانندگان عموما” ناشی بودند و قوانین راهنمایی و رانندگی نیز نه وجود داشت و نه اعمال می‌شد. زمانیکه درشکه حامل درویش خان از خیابان امیریه به سمت شمال می‌پیچد، اتومبیل فوردی از جهت مخالف با درشکه و اسبهای آن تصادف می‌کند ، اسبهای درشکه درجا تلف می‌شوند و استاد از درشکه به بیرون پرتاب شده و از ناحیه سر به زمین برخورد می‌کنند، بلافاصله مردم رسیده و مجروح را به بیمارستان نظمیه تهران که بهترین بیمارستان آن زمان تهران بود می‌رسانند. اما متاسفانه ضربه سنگین بوده و استاد گرانقدر موسیقی ایران بعد از ۵ روز ، به دلیل ضربه مغزی فوت نموده و جامعه موسیقی را سیاه پوش و داغدار فقدان خود می‌نماید . درویش خان در زمان مرگ ۵۴ ساله بود، پیکر استاد را در گورستان ظهیر الدوله جنب مزار مراد خود ظهیرالدوله داماد درویش مسلک ناصرالدین شاه دفن نمودند. مزار درویش خان در خیابان دربند گورستان ظهیر الدوله پایین آرامگاه ظهیرالدوله است

شمع درشعر وادبیات فارسی پروانه برآتش زنداز بهـرتـوخود را اي شمع تـو هم حرمت پـــروانه نگهدار.وحشی

شمع در شعر وادبیات فارسی پروانه برآتش زنداز بهـرتـو خود را اي شمع تـو هم حرمت پـــروانه نگهدار

وحشي بافقي

باز امشب جلوه بخش بزم مستانم چو شمع درميان سوز وساز خويش خندانم چو شمع

اطهري كرماني

در وفاي عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشين كوي سربازان و رندانم چوشمع

حافظ

گريد و سوزد و افروزد و نابود شود هر كه چو ن شمع بخندد به شب تار كسي

منعم شيرازي

مه خفت و شمع مرد و شب بي سحر رسيد جامم به سنگ خورد و تهي شد سبو مرا

فريدون مژده

حاصل شمع وجودم همه اشك آمد و آه و آن قدر سوختم از غم كه تباهش كردم

گلچين همائي

حسن و عشق پاك را شرم و حيا دركار نيست پيش مردم شمع در بر مي‌كشد پروانه را

صائب تبریزی

پروانه سوخت، شمع فرو مرد، شب گذشت اي واي من كه قصّة دل ناتمام ماند

مهدي سهيلي

حالت سوخته را سوخته دل داند و بس شمع دانست كه جان دادن پروانه ز چيست

توحيد شيرازي

اي شمع بزم : دوش چرا مي‌گريستي؟ پروانه عاشق است تو سرگرم كيستي؟

ابدال اصفهاني

اينكه‌هر شب تا سحر آيدزچشمم اشك نيست گوهر جان است مي‌ريزد به دامانم چو شمع

هادي رنجي

چنان كه شمع فروزان نمايد از فانوس فروغ سينه اش از پيرهن بود روشن مظهر

ازما چه ديده اي كه به صد سوز همچو شمع خندان ميان بزم حريفان نشسته اي؟

علي اشتري

مي سوزم و به گريه شبي روز مي‌كنم چون شمع ، گريه هاي گلو سوز مي‌كنم

فيضي دكني

شمع من پرتو به بزم ديگران مي‌افكند وه كه اين گرمي مرا آتش به جان مي‌افكند

محمود قزويني

با دل روشن نگردد جمع خواب عافيت عمر شمع ما به اشك و آه در محفل گذشت

صائب تبریزی

پرتو شمع محال است به روزن نرسد بنيش چشم من از ديده بيدار من است

صائب تبریزی

زان شعله ها كه از دل پروانه سر كشيد روشن نشد كه شمع در اين انجمن كجا است

صائب تبریزی

بيهوده نيست گريه بي اختيار شمع آبي بر آتش دل پروانه مي‌زند

صائب تبریزی

عاشق و انديشة بوس و تمنّاي كنار بهر غيرت شمع آتش مي‌زند پروانه را

صائب تبریزی

دوستي با ناتوانان مايه روشندلي است موم چون با رشته سازد شمع محفل مي‌شود

صائب تبریزی

چون شمع عمر ما همه در تاب و تب گذشت دستي به زير سر ننهاديم و شب گذشت

ملا حاجي محمد

مولانا چونکه گل رفت وگلستان در گذشت نشنوی دیگر زبلبل سرگذشت چون که گل رفت و گلسنان شد خراب  بوی گل

مولانا

چونکه گل رفت وگلستان در گذشت

نشنوی دیگر زبلبل سر گذشت

چون که گل رفت و گلسنان شد خراب

بوی گل را از که جوئیم از گلاب

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دگر

شرح گل بگذار از بهر خدا

شرح بلبل گو که شد از گل جدا

با این سروده باشکوه مولانای بزرگ از دوستانی که سالها مطالب وبلاگو مطالعه کردن نهایت سپاسمندی رو دارم این آخرین پستمه بروز خواهم شد ولی پست جدیدی نخواهم گذشت هرنوع بی خردی بی مایه گی که تو این گلچین ها بوده به بزرگی وخردتون ببخشید واز عزیزانی که ننونستم به وبلاگشون سر بزنم پوزشمو بپذیرن در پناه خدا باشین وبدرود ......

تقدیم به عزیزی که خیلی زود بارسفربست وپروازکرد چه زیبا این ترانه ها رومیخوند یادش گرامی برادر گلم

تقدیم به روان پاک عزیزی که خیلی زودبارسفر بست وپروازکرد

چه زیبا این ترانه ها رو اجرا میکرد..

بیادت همه روز همه وقت همه جا اینا رو گوش میدم زمزمه میکنم اشگ میریزم..

كجا سفر رفتی؟ كه بی خبر رفتی؟ اشكم را چرا ندیدی؟ از من دل چرا بریدی؟

دست از من چرا كشیدی؟ كه پیش چشمم ره دگر رفتی؟

بیا به بالینم كه جان مسكینم تاب غم دگر ندارد جز بر تو نظر ندارد

جان بی تو ثمر ندارد مگر چه كردم كه بی خبر رفتی

چه قصه ها كه از وفا گفتی با من تویی محبتی كنم جانا یا یا من

تو چون آن شرر به خدا خبر ز خدا نداری رود آتش سر آن سرا كه تو پا گذاری

سوز دلم را تو ندانی آتش جانم ننشانی با غمت درآمیزم ازبلا نپرهیزم

پیش از آن برم بنشین كز میانه برخیزم رو به تو كردم به خدا خو به تو كردم

كه خریدار تو باشم

دل به تو بستم به امیدت بنشستم كه سزاوار تو باشم

چه شود اگر نفس سحر خبری ز تو آرد به كس دگر نكنم نظر كه دلم نگذارد

رفتی و صبر و قرار مرا بردی طاقت این دل زار مرا بردی با غمت در آمیزم از بلا نپرهیزم

یش از آن برم بنشین كز میانه برخیزم رو به تو كردم به خدا خو به تو كردم كه خریدار تو باشم

دل به بستم به امیدت بنشستم كه سزاوار تو باشم

چه شود اگر نفس سحر خبری ز تو آرد به كس دگر نكنم نظر كه دلم نگذارد

رفتی و صبر و قرار مرا بردی طاقت این دل زار مرا بردی كجا سفر رفتی؟

كه بی خبر رفتی؟ اشكم را چرا ندیدی؟ از من دل چرا بریدی؟

دست از من چرا كشیدی؟ كه پیش چشمم ره دگر رفتی؟

برگی از تقویم تاریخ ۲۸ شهریور سالروز تولد مصطفی کمال پورتراب مصطفی کمال پورتراب  ۲۸ شهریور سال ۱۳۰۳

برگی از تقویم تاریخ ۲۸ شهریور سالروز تولد مصطفی کمال پورتراب مصطفی کمال پورتراب ۲۸ شهریور سال ۱۳۰۳ در تهران به دنیا آمد. پس از آموختن مقدمات موسیقـی درسال۱۳۱۸ وارد دوره شش ساله متوسطه هنرستان عالی موسیقی شد او نزد استادانی چون یاروسلاوبیزا (فاگوت) حشمت سنجری و عطاا... خادم میثاق (ویولن) روبیک گریگوریان (آواز گروهی) روح ا...خالقی(تئوری موسیقی ایرانی) موسی معروفی (تـار) فریدون فرزانه و پاتما گریان (سرایش) به آموختن شاخه های مختلف دانش موسیقی پرداخت ودر سال ۱۳۲۴ از هنرستان موسیقی فارغ التحصیل شد. دکتر پورتراب رشته موسیقی علمی را برای ادامه تحصیل در هنرستان برگزید تا بتواند در دوره عالی هنرستان در رشته آهنگسازی ادامه تحصیل دهد. اما هنرستان هنوز فاقد دوره عالی بود. از آن پس پورتراب مدتی به طور خصوصی تحت تعلیم پرویز محمود قرار گرفت و به عنوان نوازنده فاگوت، ویولن، ویولن آلتو و... در ارکستر هنرجویان هنرستان و ارکستر سمفونیک تهران به رهبری پرویز محمود و بعدها روبیک گریگوریان نوازندگی کرد. در سال ۱۳۳۰ وقتی دوره عالی آهنگسازی در هنرستان تشکیل شد، پورتراب نیز وارد این دوره شد و در سال ۱۳۳۹ با رتبه نخست تحصیلات خود را به پایان برد. استادان این دوره حسین ناصحی (هماهنگی) هایمو تویبر (کنترپوآن، فوگ ،ساز شناسی) ایمانوئل ملیک اصلانیان (پیانو) مهدی برکشلی (تجزیه و تحلیل موسیقی باستانی) فؤاد روحانی (فرم موسیقی وزیبائی شناسی) و غیره بودند. او از سال ۱۳۴۰ سرپرستی یکی از ارکسترهای وزارت فرهنگ و هنر را برای ساخت آهنگ، رهبری آن و اجرای برنامه درتلویزیون عهده دار شد و در زمینه رهبری ارکسترمدتی با حشمت سنجری کار کرد. پورتراب در سال ۱۳۵۶ به منظور تحقیقاتی در زمینه موسیقی با استفاده از بورس راهی فرانسه شد پس از چند ماه به ایران بازگشت و حدود چهار سال از تجربیات کریستین داوید در آهنگسازی استفاده کرد. از سال ۱۳۲۴ به صورت مستمر تدریس را آغاز کرد و از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۲ مدیر هنرستان موسیقی بود. پس از انقلاب به تدریس هارمونی، کنترپوآن و تئوری موسیقی در کلاس خصوصی خود و بعدها در دانشگاه هنر و دانشگاه آزاد پرداخت. او در اواخر عمر نیز به تدریس در دانشگاه آزاد اسلامی و کنسرواتوار تهران مشغول بود. وی در ۲ تیر ۱۳۹۵ در سن ۹۲ سالگی در تهران در گذشت و پیکرش صبح روز جمعه، ۴ تیرماه از مقابل تالار وحدت تشییع و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا دفن شد.

برگی از تقویم تاریخ ۲۹ شهریور سالروز درگذشت پرویز مشکاتیان پرویز مشکاتیان متولد ۲۴ اردیبهشت ۱۳۳۴

برگی از تقویم تاریخ ۲۹ شهریور سالروز درگذشت پرویز مشکاتیان پرویز مشکاتیان متولد ۲۴ اردیبهشت ۱۳۳۴ نیشابور بود. وی مقدمات موسیقی را از شش سالگی نزد پدرش، حسن مشکاتیان، آموخت و نخستین کنسرت خود را در سن هشت سالگی در مراسم گردهمایی دانش آموزان در مدرسه امیر معزی نیشابور ارائه داد. پس از آن وی در جشنواره موسیقی که دراردوگاه رامسر برگزار می شد به دفعات شرکت کرد و در تمامی آنها مقامهای ممتاز را به دست آورد. مشکاتیان سال ۱۳۵۳ در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران قبول شد و همزمان به آموزش ردیف میززا عبدالله نزد نور علی خان برومند و ردیف موسیقی سنتی نزد دکتر داریوش صفوت پرداخت. وی همزمان با آموزش ردیف مبانی موسیقی، موسیقی ایرانی را نزد اساتیدی چون دکتر محمدتقی مسعودیه، عبدالله خان دوامی، سعید هرمزی و یوسف فروتن ادامه داد. مشکاتیان از سال ۱۳۵۴ همکاری خود را با مرکز حفظ و اشاعه موسیقی به عنوان مدرس و نوازنده سنتور و سرپرست گروه زیر نظر دکتر داریوش صفوت ادامه داد و درکنار آن به اجرای کنسرت های متعدد با خوانندگانی چون پریسا( فاطمه واعظی) و هنگامه اخوان پرداخت و در سال ۱۳۵۶ گروه عارف را تشکیل داد. در همین سال وی در آزمون باربد که به ابتکار استاد نورعلی برومند برگزار می شد شرکت کرد و به همراه پشنگ کامکار مقام اول در رشته سنتور را کسب کرد و نیز به همراه داریوش طلایی مقام ممتاز در ردیف نوازی را به دست آورد. همکاری با رادیو زیر نظر هوشنگ ابتهاج (سایه) از دیگر فعالیتهای وی درسال ۱۳۵۶ بود که با واقعه ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ وی وگروهی دیگر از اهل موسیقی به صورت دسته جمعی از رادیو استعفا دادند. در این سال وی به اتقاق گروهی دیگر از هنرمندان موسیقی و با همکاری گروه‌های عارف و شیدا مؤسسه چاووش را شکل داد که حاصل آن انتشار برخی از ماندگارترین قطعات موسیقی سنتی در سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ بود. تصنیف مرا عاشق با صدای شهرام ناظری (روی شعری از مولانا) و چهار مضراب شورانگیز و قطعه نغمه در دستگاه شور، تصنیف ایرانی(با صدای شجریان در چاووش ۶)، قطعه ده ضربی چهار گاه به نام پیروزی و تصینف رزم مشترک (باصدای شجریان در آلبوم چاووش ۷)، و نیز اجرای قطعه در قفس استاد ابوالحسن صبا با تنظیم حسین علیزاده در همین آلبوم از دیگر فعالیتهای مشکاتیان در این دوره بود. پس از این دوره مشکاتیان همکاری خود با محمدرضا شجریان را پی می‌گیرد که حاصل آن آلبوم های سر عشق(درماهور) ، بیداد (دستگاه همایون)، بر آستان جانان (در شور و بیات ترک)، نوا (‌مرکب خوانی در دستگاه نوا) ، دستان (‌در دستگاه چهار گاه) و نیز اجرای کنسرت‌های برون مرزی به همراه شجریان در کشورهای اروپایی که تا سال ۱۳۶۶ به طول انجامید. از سال ۱۳۶۷ مشکاتیان همکاری خود با خوانندگان دیگری را هم در دستور کار خود قرار می‌دهد که شهرام ناظری (آلبوم لاله بهار)، علی جهاندار (آلبوم صبح مشتاقان)، علیرضا افتخاری (مقام صبر)، ایرج بسطامی (موسم گل، افشاری مرکب، مژده بهار،وطن من)، علی رستمیان و حمید رضا نوربخش (کنسرت گروه عارف) از جمله آنها بوده‌اند. یکی از واپسین کارهای وی آلبوم تکنوازی تمنا بود که در سال ۱۳۸۴ نواخت و منتشر کرد. همچنین وی در روزهای ۶ تا ۹ آذر ۱۳۸۶ به عنوان سرپرست گروه عارف کنسرتی در تهران برگزار کرد که حمیدرضا نوربخش به عنوان خواننده در آن شرکت داشت. در سال ۱۳۸۶، پس از حضور پرویز مشکاتیان در کنسرت محمدرضا شجریان، رابطهٔ این دو استاد موسیقی ایرانی که بیش از یک دهه تیره بود، مجدداً برقرار شد. همچنین، در مراسم جشن خانه موسیقی در ۲۳ مهر ۱۳۸۶، لوح تقدیر از یک عمر فعالیت هنری توسط محمدرضا شجریان به عنوان رئیس شورای عالی خانهٔ موسیقی به پرویز مشکاتیان داده شد. پرویز مشکاتیان در تاریخ ۲۹ شهریور سال ۱۳۸۸ در منزلش در تهران و در سن ۵۴ سالگی بر اثر نارسایی قلبی درگذشت. روز ۴ مهر پس از تشییع جنازه ای بی نظیر پیکر پرویز مشکاتیان در محوطه بیرونی باغ عطار و در جوار مقبره عطار نیشابوری به خاک سپرده شد...

درودها قدردانی می کنم ازتک تک عزیزانی که وبلاگمو میخونن وسپاس ازکامنهای پرمهر وتشویقتون بزرگوارید

بادرود فراوان از تک تک عزیزانی

که وبلاگمو مطالعه وکامنت مهر مینویسند

قدر دانی میکنم خیلی بزرگوار وعزیزید

با وجود این همه شبکه های

متنوع اجتماعی هنوز به وبلاگم

سر میزنید از وقت ارزشمندی

ک صرف خوانش مطالب میکنید

بی نهایت ممنون وسپاسگزارم

همواره شاد وتندرست

وشوریده باشید وبمانید.......