کلیم کاشانی..از آن چشمی که میداند زبان بی زبانی را.نکویان یاد میگیرند طرز نکته دانی را
کلیم کاشانی
از آن چشمی که میداند زبان بی زبانی را
نکویان یاد میگیرند طرز نکته دانی را
شدم گر در جوانی پیر شادم کز سر حسرت
بخواهم یاد کردن رونق عیش جوانی را
نمی خواهی که زحمت را به مرهم احتیاج افتد
سپر از سینه کن تیر قضای آسمانی را
کنون کز رعشهٔ پیری به جامم نم نمیماند
چه حاصل گر دهد دوران شراب کامرانی را؟
بسان سایه گر از ناتوانیها زمین گیرم
ز همراهان نیم واپس بنازم سخت جانی را
ز رویش دیده محرومست و گوش از مژدهٔ وصلش
که دوران بسته بر دل چار راه شادمانی را
دلم سیمای جنگ از چهرهٔ صلح تو می پسند
به آن چشمی که بیند در تغافل همزبانی را
بود رمزی که می در پردهٔ شب جلوه گریابد
بظلمت گر نشان دادند آب زندگانی را
از آن چشمی که میداند زبان بی زبانی را
نکویان یاد میگیرند طرز نکته دانی را
شدم گر در جوانی پیر شادم کز سر حسرت
بخواهم یاد کردن رونق عیش جوانی را
نمی خواهی که زحمت را به مرهم احتیاج افتد
سپر از سینه کن تیر قضای آسمانی را
کنون کز رعشهٔ پیری به جامم نم نمیماند
چه حاصل گر دهد دوران شراب کامرانی را؟
بسان سایه گر از ناتوانیها زمین گیرم
ز همراهان نیم واپس بنازم سخت جانی را
ز رویش دیده محرومست و گوش از مژدهٔ وصلش
که دوران بسته بر دل چار راه شادمانی را
دلم سیمای جنگ از چهرهٔ صلح تو می پسند
به آن چشمی که بیند در تغافل همزبانی را
بود رمزی که می در پردهٔ شب جلوه گریابد
بظلمت گر نشان دادند آب زندگانی را
+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۶ ب.ظ توسط عذرا مجیبی
|
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد