دلا از دست تنهایی به جونم ز آه و ناله خود در فغونم شبان تار از درد جدایی کره فریاد، مغز استخونم عزیز

دلا از دست تنهایی به جونم ز آه و ناله خود در فغونم

شبان تار از درد جدایی کره فریاد، مغز استخونم

عزیزون از غم و درد جدایی به چشمونم نمونده روشنایی

گرفتارم به دام غربت و درد نه یار و همدمی، نه آشنایی

غم عشقت بیابان پرورم کرد هوای بخت، بی بال و پرم کرد

به ما گفتی صبوری کن صبوری صبوری، طرفه خاکی بر سرم کرد

فلک کی بشنوه آه و فغونم به هر گردش زنه آتش به جونم

یک عمری بگذرونم با غم و درد به کام دل نگرده آسمونم

نمی‌دونم دلم دیوونه کیست اسیر نرگس مستونه کیست

نمی‌دونم دل سرگشته ما کجا می‌گردد و در خونه کیست

مو که افسرده حالم، چون ننالم شکسته پر و بالم، چون ننالم

همه گویند فلانی ناله کم کن ته آیی در خیالم، چون ننالم

خوش آن ساعت که یار از در، در آیود شب هجرون و روز غم سرآیود

ز دل بیرون کنم جان را به صد شوق همی واجم که جایش دلبر آیود

مو آن آزرده بی خانمونم مو آن محنت نصیب سخت جونم

مو آن سرگشته خارم در بیابون که هر بادی وزد، پیشش دوونم

به صحرا بنگرم، صحرا ته بینم به دریا بنگرم، دریا ته بینم

به هرجا بنگرم، کوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته بینم

دلی دیرم که بهبودش نمی‌بو نصیحت کردم و سودش نمی‌بو

به بادش می‌دهم، نش می‌بره باد در آتش می‌نهم، دودش نمی‌بو

سری دیرم که سامونش نمی‌بو غمی دیرم که پایانش نمی‌بو

اگر باور نداری سوی من آی ببین دردی که درمانش نمی‌بو

بود درد مو و درمونم از دوست بود وصل مو و هجرونم از دوست

اگر قصاب مستم واکره پوست جدا هرگز نگرده جونم از دوست

نصیب کس مبو درد دل ما که بسیاره غم بی‌حاصل ما

کسی بو از غم و دردم خبر داشت که داره مشکلی چون مشکل ما

به آهی گنبد خضرا بسوزان فلک را جمله سر تا پا بسوزان

بسوزم ورنه کارم را بسازی چه فرمایی، بسازی یا بسوزم

مو کز سوته‌دلانم چون ننالم مو کز بی‌حاصلانم، چون ننالم

نشسته بلبلان با گل بنالند مو که دور از گلانم، چون ننالم

جمعه(فروغ) جمعه ی ساکت جمعه ی متروک جمعه ی چون کوچه های کهنه ,غم انگيز جمعه ی انديشه های تنبل بيمار

جمعه(فروغ)

جمعه ی ساکت جمعه ی متروک

جمعه ی چون کوچه های کهنه ,غم انگيز

جمعه ی انديشه های تنبل بيمار

جمعه ی خميازه های موذی کشدار

جمعه ی بی انتظار جمعه ی تسليم

خانه ی خالی خانه ی دلگير خانه ی در بسته

بر هجوم جوانی خانه ی تاریکی و تصویر خورشید

خانه ی پرده,کتاب,گنجه,تصاویر اه,چه ارام پر غرور گذر داشت

زندگی من چو جویبار غریبی در دل این جمعه های ساکت و متروک

در دل این خانه های خالی دلگیر اه,چه ارام و پر غرور گذر داشت..

غزل باشکوهی از حافظ بزرگ.دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد؟ - چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد؟ -

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟ -

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت -

آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد -

اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار -

طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد -

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر -

وه که با خرمن مجنون دل‌افگار چه کرد -

ساقیا! جام مِی‌ام ده؛ که نگارنده غیب -

نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد -

آن که پرنقش زد این دایره مینایی -

کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد -

فکر عشق، آتش غم در دل حافظ زد و سوخت -

یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد -

درخت زمستانی (دکتر نادر نادرپور) من آن درخت زمستانی ، بر آستان بھارانم که جز به طعنه نمی خندد ، شکوف

درخت زمستانی (دکتر نادر نادرپور)

من آن درخت زمستانی ، بر آستان بھارانم

که جز به طعنه نمی خندد ، شکوفه بر تن عریانم

ز نوشخند سحرگاهان ، خبر چگونه توانم داشت

منی که در شب بی پایان ، گواه گریه ی بارانم

شکوه سبز بھاران را ، برین کرانه نخواهم دید

که رنگ زرد خزان دارد ، همیشه خاطر ویرانم

چنان ز خشم خداوندی ، سرای کودکی ام لرزید

که خاک خفته مبدل شد ، به گاهواره ی جنبانم

درین دیار غریب ای دل ، نشان ره ز چه کس پرسم ؟

که همچو برگ زمین خورده ، اسیر پنجه ی طوفانم

میان نیک و بد ایام ، تفاوتی نتوانم یافت

که روز من به شبم ماند ، بھار من به زمستانم

نه آرزوی سفر دارد ، نه اشتیاق خطر کردن ،

دلی که می تپد از وحشت ، در اندرون پریشانم

غلام همت خورشیدم ، که چون دریچه فرو بندد

نه از هراس من اندیشد ، نه از سیاهی زندانم

کجاست باد سحرگاهان ، که در صفای پس از باران

کند به یاد تو ، ای ایران به بوی خاک تو مھمانم