کاری ساده وزیبا از شاعر "فراموش شدگان"
نصرت رحمانی که مناسبات فرهنگی و اجتماعی
نیمه اول قرن حاضر را با قلمی
درد اشنا
سلیس و زیبا و با بهره گیری از "
زبان کوچه و بازار" توصیف میکند.
نامه
به قربانت شوم خواهر!
...
بگو حالت چطور است؟
اگر از حال من جویا شوی،جانم
بحمدالله سلامت،زنده هستم ،شکر
ملالی نیست جز دوری دیدارت.
نمی دونی که چون من دستخطت را
زیارت کردم-ای خواهر!
درون پوست از شادی نگنجیدم.
باری...بگو بینم
که بابا ترک کرد
تریاک را یا نه؟
کل اسماعیل رفت مکه؟
حسین از اجباری برگشت؟
ولیخواهر
شنیدم که در این روزهای بحرانی
تو هم دختر زاییدی!هان!
اسمش را بذار کبری
بیاد ننجون پیری که داشتیم،مرد
خواهر جان!
غرض از جمله آخر،در آن نامه نفهمیدم،
که منظورت چه می باشد؟
نوشتی:ارث مادر !
عزیزم!بلکه یادت رفت تا یک شاهی آخر،همه
صرف جهازت شد!
فقط یک طشت مس مانده،
که آن هم پیش مشدعباس،گروی پنج تومان است؟
ولیکن مهربانم!
اگر منظورت از پرده قلمکار است و
طاق شال و
آن یک تکه ترمه
که طاق شال را در مرگ ننجون مرده شور برداشت
و آن یک تکه ترمه را برایت می فرستم
ولی پرده قلمکارها،به مثل لانه ی زنبور سوراخ است.
غرض خواهر!
خلاصه میکنم
ناراحتم خیلی
شنیدم مشدحسن هم خواستگاری کرده از لیلی
به لیلی هم بگو:
-این بود عشقت؟تف!
بگو...خواهر!
بگو دیگر گذشت آن عهد
آن شب،آن سحر،آن. . .
خواهر جون!
سه هفته نامه نفرستاده بودی
دلم شور تو را می زد.
در آن جاها نمی دانم!
ولی این جا که شهر امن و امان است.
از این حرفها نباید...
سلامم را به اسماعیل و عباس و زلیخا(مادر لیلی)رسان خواهر!
تمام بچهها را دیده بوسی کن!
جواب فوری،کوتاهی نکن این بار!
زیاده عرض نیستباقی بقایت