لبخند عشق در بهار.. زیور به خود مبند که زیبا ببینمت.. مفتون امینی تقدیم دوستان

لبخند عشق در بهار..

زیور به خود مبند که زیبا ببینمت..

مفتون امینی

..تقدیم دوستان

زیور به خود مبند که زیبا ببینمت

با دیگران مباش که تنها ببینمت

در این بهار تازه که گلها شکفته انل

بخند عشق زن که شکوفا ببینمت

یک جام نوش کردی ومشتاق دیدمت

جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت

منشین گران وجامه سبک ساز و رقص کن

رقصی چنان که آفت دلها ببینمت

بگذشت در فراق تو شبهای بی شمار

هر شب در این امید که فردا ببینمت

ای ایستاده در پس این پرده ی غبار

نزدیکتر بیا که هویدا ببینمت

نازم به بی نیازی ات ای شوخ سنگدل

هرگز نشد اسیر تمنا ببینمت

منت پذیر قهر و عتاب توام ولی ؛

می خواستم که بهتر از اینها ببینمت

لبخند عشق در بهار..زیور به خود مبند که زیبا ببینمت.. مفتون امینی..تقدیم دوستان

لبخند عشق در بهار..
زیور به خود مبند که زیبا ببینمت..
مفتون امینی..
تقدیم دوستان
  زیور به خود مبند که زیبا ببینمت...
با دیگران مباش که تنها ببینمت
  در این بهار تازه که گلها شکفته اند
  لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت
  یک جام نوش کردی ومشتاق دیدمت
  جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت
  منشین گران وجامه سبک ساز و رقص کن
  رقصی چنان که آفت دلها ببینمت
  بگذشت در فراق تو شبهای بی شمار
  هر شب در این امید که فردا ببینمت
  ای ایستاده در پس این پرده ی غبار
  نزدیکتر بیا که هویدا ببینمت
  نازم به بی نیازی ات ای شوخ سنگدل
  هرگز نشد اسیر تمنا ببینمت
  منت پذیر قهر و عتاب توام ولی ؛
  می خواستم که بهتر از اینها ببینمت

مفتون امینی..  یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت..حام دگر بنوش که شیدا ببینمت

زیور به خود مبند که زیبا ببینمت مفتون امینی

زیور به خود مبند که زیبا ببینمت

...

با دیگران مباش که تنها ببینمت

در این بهار تازه که گل‌ها شکفته‌اند

لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت

یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت

حام دگر بنوش که شیدا ببینمت

بگذشت در فراق تو شب‌های بی‌شمار

هر شب در این امید که فردا ببینمت

نازم به بی‌نیازیت ای شوخ سنگدل

هرگز نشد که اسیر تمنا ببینمت

منت‌پذیر قهر و عتاب تو‌ام ولی

می‌خواستم که بهتر از این‌ها ببینمت

مفتون امینی

شعرزيبايي ازمفتون اميني در سوگ صمد بهرنگي

 

دريغ از او،كه رفيقي درست پيمان بود

چگـــونه آخرسر،ميل اوبه هجران بود؟

نهــــــان شد از نظـــــر و يافتند، بي رمقـــــش

چوياسمن كه به آبي كبـــــودپنهـــــان بــود

درآن دقيقه كه از خستگي دو قــطـره گريست

هنوزچشـــــم اميدش بشاخ مرجــان بـــود

بسان لاله كه خــــود را چـــراغ بادي كــــــــــرد

دوهفته دروسط يك بهــــار،مهمــــــان بـــود

هنـــوزدشت مغــــــان داشت خـــرمن گـل زرد

كه عكس افعي شب دردل غــــــزالان بــود

غــزال من سفــري شــد ، ولي نگفت كجــــــا

بسا كه برســـرنـــــازازبرم گريـــــــــزان بـود

اگـرچـــــه در شب او ، مـــاه تا سحــر ندميــــد

فـروغ سبز اميــدش ،چــراغ ايــمـان بـــــود

عزيز رفته ي ما ايكـه آتش دل تــــو

اجــاق كلبه ي مادردل شب زمستـان بود

بمــــــان هميشه درآغــوش پاك قصه خـــويش

كه قصه هاي تو،غمنامه هاي انسـان بود

چه شــعرهاكه توگفتي و هيچكس نشـنيـــــد

سكوت باغچه هـايت ، دعاي نيسان بــود

نثــــــــاربادصبـــــا ، مشتهاي اشگ آلــــــــــــود

كـه ازنسيم تو، همبوي صبح قـربـان بـــود

توآن وطن كه رسيدي بدان،همين دل مــاست

ولي دراين وطـن آوخ،هميشه توفــان بـــود

كسي كـه گوهرشب تـاب قصه هاي تــوگشت

به آفتــاب قســــم ! شمـــع زير باران بـــود

من آنچه باتونمـــــودم زروي صدق وصفـــــــــــا

صفا و صــدق تو با من ، هزار چندان بـــــود

به سالگردتوامشب شراب خــــــواهــم خـــورد

از آن شـراب كه در شهر غم ، گروگان بـود!