مخمسی بر غزل سعدی ؛ فرخ خراسانی
بخدا جز تو گرم دلبر و دلداری هست
یا بتان را به برم قیمت و مقداری هست
یا که در خانه دل غیر تو دیاری هست
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
*************
همه دانند که غیر از تو مرا یاری نیست
همچو من در خم زلف تو گرفتاری نیست
گر دلی هست مرا غیر تو دلداری نیست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهند کاری هست
************
از همه لاله رخان من به تو دلدادم و بس
من بدیدار تو در هر دو جهان شادم و بس
گر خرابم ز توام هم ز تو آبادم و بس
بکمند سر زلفت نه من و افتادم و بس
که بهر حلقه زلف تو گرفتاری هست
***********
گفته جور و جفا من به تو دیگر نکنم
وعده وصل بمن دادی و باور نکنم
من هم از لطف تو با غیر گله سر نکنم
صبر بر جور رقیبت چکنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
**********
ای خوش آن صید که در خمّ کمند تو بود
زهی آزاده اسیری که به بند تو بود
خرم آندل که گرفتار و نژند تو بود
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست
*********
یا خود از لطف بنه پا بسرایم روزی
یا بده اذن بکویت بسر آیم روزی
تا حدیث غم عشقت بسرایم روزی
من ازین دلق مرقع بدر آیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
********
فرخ از خرمیت طبع برضوان ماند
سخنت چون سخن شیخ غزلخوان ماند
وین حدیث تو و عشق تو بدانسان ماند
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانی است که بر سر هر بازاری هست
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۵۶ ب.ظ توسط عذرا مجیبی
|