وداع ( اخوان ثالث ) سکوت صدای گامهایم را باز پس می دهد با شب خلوت به خانه می روم گله ای کوچک از سگها

وداع ( اخوان ثالث )

سکوت صدای گامهایم را باز پس می دهد

با شب خلوت به خانه می روم گله ای کوچک از سگها

بر لاشه ی سیاه خیابان می دوند خلوت شب آنها را دنبال می کند

و سکوت نجوای گامهاشان را می شوید من او را به جای همه بر می گزینم

و او می داند که من راست می گویم او همه را به جای من بر می گزیند

و من می دانم که همه دروغ می گویند چه می ترسد از راستی و دوست داشته شدن ،

سنگدل بر گزیننده ی دروغها صدای گامهای سکوت را می شنوم

خلوتها از با هم سگها به دروغ و درندگی بهترند

سکوت گریه کرد دیشب سکوت به خانه ام آمد

سکوت سرزنشم داد و سکوت ساکت ماند

سرانجام چشمانم را اشک پر کرده است .

.مهدی اخوان ثالث.خانه ام آتش گرفته است ،  آتشي جان سوز هر  طرف مي سوزداين آتش  پرده ها و فرشها را ،

خانه ام آتش گرفته است ،

آتشي جان سوز هر طرف مي سوزداين آتش پرده ها و فرشها را ،

تارشان با پود من به هر سو ميدوم گريان در لهيب آتش پر دود

وز ميان خنده هايم تلخ و خروش گريه ام ناشاد از درون خسته سوزان

مي كنم فرياد ، اي فرياد ،اي فرياد خانه ام آتش گرفته است

،آتشي بي رحم همچنان مي سوزد اين آتش نقشهايي را كه من بستم

به خون دل برسرو چشم در ديوار در شب رسواي بي ساحل

واي برمن سوزد وسوزد غنچه هايي را كه پروردم به دشواري

در دهان گود گلدانها ، روزهاي سخت بيماري از فراز بامهاشان شاد ،

دشمنانم موزيانه خنده هاي فتحشان بر لب بر من آتش به جان ،

نازل در پناه اين مشبك شب من به هر سو مي دوم گريان

از اين بيداد مي كنم فرياد ، اي فرياد ، اي فرياد..

شعر مهدی اخوان ثالث ای تکیه گاه و پناه  زیباترین لحظه های پرعصمت و پر شکوه  تنهایی و خلوت من  ای شط

شعر مهدی اخوان ثالث

ای تکیه گاه و پناه زیباترین لحظه های پرعصمت و پر شکوه تنهایی و خلوت من

ای شط شیرین پرشوکت من ای با تو من گشته بسیار درکوچه های بزرگ نجابت

ظاهر نه بن بست عابر فریبنده ی استجابت در کوچه های سرور و غم راستینی

که مان بود در کوچه باغ گل ساکت نازهایت در کوچه باغ گل سرخ شرمم

در کوچه های نوازش در کوچه های چه شبهای بسیار تا ساحل سیمگون

سحرگاه رفتن در کوچه های مه آلود بس گفت و گو ها بی هیچ از لذت خواب گفتن

در کوچه های نجیب غزلها که چشم تو می خواند گهگاه اگر از سخن باز می ماند

افسون پاک منش پیش می راند ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک

ای شط زیبای پر شوکت من ای رفته تا دوردستان آنجا بگو

تا کدامین ستاره ست روشنترین همنشین شب غربت تو ؟

ای همنشین قدیم شب غربت من ای تکیه گاه و پناه

غمگین ترین لحظه های کنون بی نگاهت تهی مانده از نور

در کوچه باغ گل تیره و تلخ اندوه در کوچه های چه شبها

که اکنون همه کور آنجا بگو تا کدامین ستاره ست

که شب فروز تو خورشید پاره ست

مهدی اخوان ثالث ساقیا پُرکن به یادچشم اوجامی دگرتا بسوی عالم مستی زنم گامی دگرچشم مستت را بن

مهدی اخوان ثالث

ساقیا پُر کن به یاد چشم او جامی دگر

تا بسوی عالم مستی زنم گامی دگر ..

چشم مستت را بنازم ، تازه از راه آمدم

بعد ازین جامی که دادی ، باز هم جامی دگر

تا مگر مستانه بر گیرم قلم ، وز راه دور

باز بفرستم بسوی دوست پیغامی دگر

رو که زین پس از کبوتر عاشقی آموختم

گر نشد بام تو ، جویم دانه از بامی دگر

ای " امید " از مستی و از عشق برخوردار شو

خوشتر از ایام مستی نیست ایامی دگر

خنده ی خورشید را هر صبح دانی چیست رمز ؟

گوید از عمرت گذشت ای بی خبر شامی دگر ..

زمستان اخوان ثالث - شاهکار شعرفارسی سده 20م.سلامت را نمی خواهندپاسخ گفت سرها درگریبان است

زمستان اخوان ثالث - شاهکار شعر فارسی سده 20م

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است.

کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست

از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است

پس دیگر چه داری چشم زچشم دوستان دور یا نزدیک

مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی... دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای! منم من میهمان هر شبت

لولی وش مغموم منم من سنگ تیپا خورده رنجور

منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور نه از رومم نه از زنگم

همان بیرنگ بیرنگم بیا بگشای در بگشای دلتنگم

دریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست مرگی نیست صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد

فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده به تابوت ستبر ظلمت

نه توی مرگ اندود پنهان است حریفا! رو چراغ باده را بفروز

شب با روز یکسان است سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان نفس ها ابر

دل ها خسته و غمگین درختان اسکلت های بلور آجین

زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه غبار آلوده مهروماه

زمستان -اخوان ثالث

بیا امشب که بس تاریک و تنهایم  بیا ای روشنی اما بپوشان روی که می ترسم ترا خورشید پندارنداخوان.م امید

بیا امشب که بس تاریک و تنهایم

بیا ای روشنی اما بپوشان روی

که می ترسم ترا خورشید پندارند

و می ترسم که همه از خواب برخیزند

و می ترسم که چشم از خواب بردارند

نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را

نمی خواهم بداند هیچ کس ما را

( م . امید )

شعر زیبای روی جاده نمناك سروده شادروان مهدی اخوان ثالث شاعر این شعر را به مناسبت خودكشی صادق ه

شعر زیبای " روی جاده نمناك " سروده شادروان مهدی اخوان ثالث .

شاعر این شعر را به مناسبت خودكشی صادق هدایت

بزرگترین نویسنده معاصر ایران سروده بود .

اگرچه حالیا دیریست كان بی كاروان كولی ازین دشت غبار آلود كوچیده ست

و طرف دامن از این خاك دامنگیر برچیده ست هنوز از خویش پرسم

گاه آه چه می دیده ست آن غمناك روی جاده ی نمناك ؟

زنی گم كرده بویی آشنا و آزار دلخواهی ؟

سگی ناگاه دیگر بار وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او چنانچون پاره یا پیرار ؟

سیه روزی خزیده در حصاری سرخ ؟ اسیری از عبث بیزار و سیر از عمر

به تلخی باخته دار و ندار زندگی را در قناری سرخ ؟

و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در زیرش هزاران قطره

خون بر خاك روی جاده ی نمناك ؟

چه نجوا داشته با خویش ؟

پ یامی دیگر از تاریكخون دلمرده ی سوداده كافكا ؟

همه خشم و همه نفرین ، همه درد و همه دشنام ؟

درود دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصبانی اعصار ابر رند همه آفاق ،

مست راستین خیام ؟ تقوی دیگری بر عهد و هنجار عرب ، یا باز

تفی دیگر به ریش عرش و بر آین این ایام ؟

چه نقشی می زده ست آن خوب به مهر و مردمی یا خشم یا نفرت ؟

به شوق و شور یا حسرت ؟ دگر بر خاك یا افلاك روی جاده ی نمناك ؟

دگر ره مانده تنها با غمش در پیش آیینه مگر ، آن نازنین عیاروش لوطی ؟

شكایت می كند ز آن عشق نافرجام دیرینه وز او پنهان به خاطر می سپارد

گفته اش طوطی ؟ كدامین شهسوار باستان می تاخته

چالاك فكنده صید بر فتراك روی جاده ی نمناك ؟

هزاران سایه جنبد باغ را ، چون باد برخیزد گهی چونان گهی چونین

كه می داند چه می دیده ست آن غمگین ؟

دگر دیریست كز این منزل ناپاك كوچیده ست

و طرف دامن از این خاك برچیده ست

ولی من نیك می دانم چو نقش روز روشن بر جبین غیب می خوانم

كه او هر نقش می بسته ست ،‌ یا هر جلوه می دیده ست

نمی دیده ست چون خود پاك روی جاده ی نمناك

سروده زیبای زنده یاد  مهدی اخوان ثالث درباره عید نوروز..عید آمد وما خانه خود را نتکاندیم

سروده زیبای زنده یاد مهدی اخوان ثالث

درباره عید نوروز

عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم

گردي نسترديم و غباري نستانديم

ديديم كه در كسوت بخت آمده نوروز

از بيدلي آن را زدر خانه برآنديم

هر جا گذري غلغله ي شادي و شور است

ما آتش اندوه به آبي ننشانديم

آفاق پر از پيك و پيام است، ولي ما

پيكي ندوانديم و پيامي نرسانديم

احباب كهن را نه يكي نامه بداديم

و اصحاب جوان را نه يكي بوسه ستانديم

من دانم و غمگين دلت، اي خسته كبوتر

سالي سپري گشت و ترا ما نپرانديم

صد قافله رفتند و به مقصود رسيدند

ما اين خرك لنگ زجويي نجهانديم

ماننده افسونزدگان، ره به حقيقت

بستيم و جز افسانه ي بيهوده نخوانديم

از نه خم گردون بگذشتند حريفان

مسكين من و دل در خم يك زاويه مانديم

طوفان بتكاند مگر "اميد" كه صد بار

عيد آمد و ما خانه خود را نتكانديم

سروده زیبای زنده یاد  مهدی اخوان ثالث .عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم گردي نسترديم و غباري نستاند

سروده زیبای زنده یاد  مهدی اخوان ثالث

درباره عید نوروز

عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم

گردي نسترديم و غباري نستانديم

ديديم كه در كسوت بخت آمده نوروز

از بيدلي آن را زدر خانه برآنديم

هر جا گذري غلغله ي شادي و شور است

ما آتش اندوه به آبي ننشانديم

آفاق پر از پيك و پيام است، ولي ما

پيكي ندوانديم و پيامي نرسانديم

احباب كهن را نه يكي نامه بداديم

و اصحاب جوان را نه يكي بوسه ستانديم

من دانم و غمگين دلت، اي خسته كبوتر

سالي سپري گشت و ترا ما نپرانديم

صد قافله رفتند و به مقصود رسيدند

ما اين خرك لنگ زجويي نجهانديم

ماننده افسونزدگان، ره به حقيقت

بستيم و جز افسانه ي بيهوده نخوانديم

از نه خم گردون بگذشتند حريفان

مسكين من و دل در خم يك زاويه مانديم

طوفان بتكاند مگر "اميد" كه صد بار

عيد آمد و ما خانه خود را نتكانديم

شعرخوانی زنده یاد اخوان ثالث در سفر به اروپا در واپسین سال زندگی اش ببینید بشنوید تقدیم دوستان

 

در این ویدئو شعرخوانی زنده یاد اخوان ثالث را 
در سفر به اروپا در واپسین سال زندگی اش
می بینید و می شنوید.

سگها و گرگها :
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابری ساکت و خاکستری رنگ
زمین را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
سرود کلبه ی بی روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولی از زوزه های باد پیداست
که شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده های برفها ، باد
روان بر بالهای باد ، باران
درون کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
آواز سگها
«زمین سرد است و برف آلوده و تر
هواتاریک و توفان خشمناک است
کشد - مانند گرگان - باد ، زوزه
ولی ما نیکبختان را چه باک است ؟»
«کنار مطبخ ارباب ، آنجا
بر آن خاک اره های نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه
عزیزم گفتن و جانم شنفتن »
«وز آن ته مانده های سفره خوردن»
«و گر آن هم نباشد استخوانی »
«چه عمر راحتی دنیای خوبی
چه ارباب عزیز و مهربانی »
«ولی شلاق ! این دیگر بلایی ست »
«بلی ، اما تحمل کرد باید
درست است اینکه الحق دردناک است
ولی ارباب آخر رحمش اید
گذارد چون فروکش کرد خشمش
که سر بر کفش و بر پایش گذاریم
شمارد زخمهامان را و ما این
محبت را غنیمت می شماریم »
2
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف کلبه ی بی روزن شب
شب توفانی سرد زمستان
زمستان سیاه مرگ مرکب
آواز گرگها
«زمین سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاریک و توفان خشمگین است
کشد - مانند سگها - باد ، زوزه
زمین و آسمان با ما به کین است »
«شب و کولاک رعب انگیز و وحشی
شب و صحرای وحشتناک و سرما
بلای نیستی ، سرمای پر سوز
حکومت می کند بر دشت و بر ما »
«نه ما را گوشه ی گرم کنامی
شکاف کوهساری سر پناهی »
«نه حتی جنگلی کوچک ، که بتوان
در آن آسود بی تشویش گاهی
دو دشمن در کمین ماست ، دایم
دو دشمن می دهد ما را شکنجه
برون : سرما درون : این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه »
«و ... اینک ... سومین دشمن ... که ناگاه
برون جست از کمین و حمله ور گشت
سلاح آتشین ... بی رحم ... بی رحم
نه پای رفتن و نی جای برگشت »
«بنوش ای برف ! گلگون شو ، برافروز
که این خون ، خون ما بی خانمانهاست
که این خون ، خون گرگان گرسنه ست
که این خون ، خون فرزندان صحراست »
«درین سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دویم آسیمه سر بر برف چون باد
ولیکن عزت آزادگی را
نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد »

http://www.youtube.com/watch?v=YchsRvvBzd4

 

مهدی اخوان ثالث..به دیدارم بیا هر شب .در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند.دلم تنگ است

مهدی اخوان ثالث.. 
به دیدارم بیا هر شب 
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند 
دلم تنگ است

بیا ای روشن ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها 
دلم تنگ است 
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم 
بیا ای روشنی 
اما بپوشان روی 
که می ترسم تو را خورشید پندارند 
و میترسم همه از خواب برخیزند 
و می ترسم که چشم از خواب بردارند 
نمی خواهم ببیند هیچکس ما را 
نمی خواهم بداند هیچکس مارا 
و نیلوفر که سر برمیکشد از آب 
پرستوها که با پرواز و با آواز 
و ماهی ها که با آن رقص غوغایی 
نمی خواهم بفهمانند بیدارند 
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم 
و در ایوان و در تالاب من دیریست در خوابند 
پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی 
بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی !

 

 اخوان ثالث..عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم.گردی نستردیم  و غباری نفشاندیم

عید

عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم

گردی نستردیم  و غباری نفشاندیم

دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز

از بیدلی  او را ز درِ خانه براندیم

هر جا گذری غلغله ی  شادی  و شور است

ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم

آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما

پیکی ندواندیم  و پیامی نرساندیم

احباب کهن را نه  یکی  نامه بدادیم

و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم

من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر

سالی سپری گشت و تو را ما نپراندیم

صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند

ما این خرک لنگ  ز جویی نجهاندیم

ماننده ی افسونزدگان، ره به حقیقت

بستیم و جز افسانه ی بیهوده نخواندیم

از نه خم گردون بگذشتند حریفان

مسکین من و دل در خم این زاویه ماندیم

طوفان بتکاند مگر " امید " که صد بار

عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم

                       اخوان ثالث

شعر مهدی  اخوان ثالث صدای فروغ فرخ زاد.ای تکیه گاه و پناه.غمگین ترین لحظه های کنون بی نگاهت تهی مان

 
ا ی تکیه گاه و پناه .....
صدای فروغ فرخزاد ـ
شعر مهدی اخوان ثالث
---
ای تکیه گاه و پناه 
زیباترین لحظه های
پرعصمت و پر شکوه 
تنهایی و خلوت من 
ای شط شیرین پرشوکت من 
ای با تو من گشته بسیار 
درکوچه های بزرگ نجابت 
ظاهر نه بن بست عابر فریبنده ی استجابت 
در کوچه های سرور و غم راستینی که مان بود 
در کوچه باغ گل ساکت نازهایت 
در کوچه باغ گل سرخ شرمم 
در کوچه های نوازش
در کوچه های چه شبهای بسیار
تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن 
در کوچه های مه آلود بس گفت و گو ها 
بی هیچ از لذت خواب گفتن 
در کوچه های نجیب غزلها که چشم تو می خواند 
گهگاه اگر از سخن باز می ماند 
افسون پاک منش پیش می راند 
ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک 
ای شط زیبای پر شوکت من 
ای رفته تا دوردستان 
آنجا بگو تا کدامین ستاره ست 
روشنترین همنشین شب غربت تو ؟
ای همنشین قدیم شب غربت من 
ای تکیه گاه و پناه 
غمگین ترین لحظه های کنون بی نگاهت تهی مانده از نور 
در کوچه باغ گل تیره و تلخ اندوه 
در کوچه های چه شبها که اکنون همه کور 
آنجا بگو تا کدامین ستاره ست 
که شب فروز تو خورشید پاره ست
 
 

مهدی اخوان ثالث..به دیدارم بیا هر شب .در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند .دلم تنگ است

به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن ای روشنتر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
دلم تنگ است
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی
اما بپوشان روی
که می ترسم تو را خورشید پندارند
و میترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی خواهم ببیند هیچکس ما را
نمی خواهم بداند هیچکس مارا
و نیلوفر که سر برمیکشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهی ها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیریست در خوابند
پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی !

مهدی اخوان ثالث

بیوگرافی و زندگینامه مهدي اخوان ثالث ( م - اميد )

 

بیوگرافی و زندگینامه مهدي اخوان ثالث ( م - اميد )
مهدي اخوان ثالث ( م - اميد ) در سال 1307 هجري شمسي در مشهد قدم به عرصهء هستي نهاد. نام پدرش، علي و نام مادرش مريم بود. پدر ِ مهدي از مردم يزد بود كه در جواني به مشهد مهاجرت كرده و در اين شهر سكونت اختيار نموده و ازدواج كرده بود. وي به شغل داروهاي گياهي و سنتي مشغول بود. اخوان به هنگام تولد با يك چشم واردِ اين جهان شد اما پس از مدتي چشمِ ديگر او به‌روي عالم و آدم باز شد، خود در اين باره مي گويد: « پدر من عطار - طبيب بود و مادر هم كارش خانه‌داري و بعدها هم دعاگويي و نماز و طاعت و زيارت امام رضا و از اين قبيل. بعد از مدتي با درمان‌هاي پدر و دعاهاي مادر ونذر و نيازهايش آن چشم ديگر را هم به دنيا گشودم. خدا به من رحم كرد و الا حالا دنيا را با يك چشم مي‌ديدم. اما حالا با دو چشم مي بينم.» 
مهدي اخوان ثالث تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در زادگاه خود به پايان رسانيد و فارغ التحصيل هنرستان صنعتي شد. گرايش به هنر موسيقي، قسمتي از فعاليت‌هاي دوران كودكي مهدي اخوان ثالث را تشكيل مي‌داد او مي‌گويد : « مشكلي كه من داشتم در ابتداي كار پيش از كار شعر، پدرم مردي بود ـ يادش برايم گرامي ـ كه به قول معروف قدما روي خوش به بچه نمي‌خواست نشان بدهد، به پسرش به فرزندش يعني اخم‌ها در هم كشيده و از اين قبيل و من مانده بودم چه كنم، پيش از شعر، من با موسيقي سرو كار پيدا كرده بودم، پيش استاد سليمان روح افزا مي‌رفتم و همچنين پسرش ساز مي‌زدم، تار ... من نمي‌گذاشتم پدر بفهمد كه من با ساز سر و كار دارم، چون مي‌دانستم تعصبش را. برادرش را وادار كرد كه تار را دور بيندازد و كار نكند و اينها، تار برادرش را كه عموي من باشد، من گرفتم و خلاصه اينها. »
بدين ترتيب كودكيِ وي با هنر شعر و موسيقي درهم آميخت هرچند پدرش معتقد بود كه «صداي تار همان صداي شيطان است» و او را از نزديك شدن به موسيقي باز مي‌داشت، او در اين‌باره مي‌گويد : « [پدرم] گفت: باباجان اين كار را ديگه نكن. گفتم چه كاري؟ گفت هموني كه گفتم. خوب البته فهميدم چي مي‌گه. بعد گفتم چرا آخه باباجان، مثلاً به چه دليل؟ گفت كه دليلش رو مي‌خواي؟ گفتم: بله. گفت: اين نكبت داره، صداي شيطانِ ... و از اين حرف هايي كه مي شد نصيحت كرد ...
از استادانِ دوران كودكي مهدي اخوان ثالث در زمينه موسيقي، سليمان روح افزا يكي از نوازندگان تار بود. در شعر و شاعري نيز اين حركت در منزل مهيا گرديد؛ پدرش از آنجاييكه به شعر علاقه داشت انگيزهء لازم را در مهدي بوجود آورد، و در اين مسير معلمش پرويز كاويان جهرمي نيز از او حمايت نمود. چيزي نگذشت سر از «انجمن ادبي خراسان» درآورد و با بزرگان شعر آن روزگار از نزديك آشنا شد. از استاداني كه او در اين انجمن با آنها آشنا شد استاد نصرت (منشي باشي) شاعر خراساني بود كه اخوان ثالث درباره او چنين تعريف مي كند: « در خراسان وقتي كه تازه به شاعري رو كرده بودم ( سال هاي 23- 24 ) به يك انجمن ادبي دعوت شدم كه استاد كهنسالي به نام نصرت منشي باشي در صدر آن بود. هر وقت شعر مرا مي‌شنيد مي‌پرسيد تخلصتان چيست؟ او واجب مي‌دانست كه هر شاعري تخلصي داشته باشد و من نام ديگري نداشتم، سرانجام خودش نام اميد را به عنوان تخلص بر من نهاد ... ».
مهدي اخوان ثالث در سرودن شعر به سبك كلاسيك در قصيده سرايي (به شيوه اساتيد كهن خراسان و خاصه منوچهري) و غزلسرايي (ارغنون از جمله فعاليت‌هاي اين دوره اوست) و نيز به سبك نو (به شيوه نيما ، مانند مجموعه زمستان) طبع آزمايي كرد.
اخوان در سال 1329 با ايران (خديجه) اخوان ثالث، دختر عمويش ازدواج نمود. حاصل اين ازدواج سه دختر به نام هاي لاله، لولي، تنسگل و سه پسر به نام هاي توس، زردشت و مزدك علي مي‌باشد. از حوادث دلخراش دوره زندگي اخوان مي‌توان مرگ دو فرزندش را نام برد. در سال 1342 تنسگل دختر سوم وي هنوز چهار روز از تولدش نگذشته بود که فوت كرد و در سال 1353 دختر اولش لاله در رودخانهء كرج غرق گرديد، اين دو واقعه ضربهء سختي بر او وارد كرد. از ديگر رويدادهاي زندگي مهدي اخوان ثالث، حوادث پيش از انقلاب و قرارگرفتن وي در صفِ مخالفين رژيم بود. پس از كودتاي 28 مرداد سال 32، ايران چهرهء ديگري به‌خود گرفت و نظام سياسي-فرهنگي جامعهء آن‌زمان به‌كلي دگرگون شد. اخوان نيز مانند بسياري از اهل قلم، دستگير و روانهء زندان شد. او در اين زمان از امضاي تعهدنامه جهت آزادي از زندان امتناع كرد و ناگزير چند ماه در زندان ماند؛ اخوان در شعر ِ «نادر يا اسكندر» لحظه‌اي تصور مي‌كند كه مادرش به ديدار او مي‌رود و از او مي‌خواهد كه با امضاي تعهدنامه از زندان آزاد شود اما اخوان نمي‌پذيرد :
 
 

شعر زیبای " روی جاده نمناك " سروده شادروان مهدی اخوان ثالث .شعربه مناسبت خودكشی صادق هدایت نویسنده م

شعر زیبای " روی جاده نمناك " سروده شادروان مهدی اخوان ثالث .
شاعر این شعر را به مناسبت خودكشی صادق هدایت بزرگترین نویسنده معاصر ایران سروده بود .

اگرچه حالیا دیریست كان بی كاروان كولی
ازین دشت غبار آلود كوچیده ست
...و طرف دامن از این خاك دامنگیر برچیده ست
هنوز از خویش پرسم گاه
آه
چه می دیده ست آن غمناك روی جاده ی نمناك ؟
زنی گم كرده بویی آشنا و آزار دلخواهی ؟
سگی ناگاه دیگر بار
وزیده بر تنش گمگشته عهدی مهربان با او
چنانچون پاره یا پیرار ؟
سیه روزی خزیده در حصاری سرخ ؟
اسیری از عبث بیزار و سیر از عمر
به تلخی باخته دار و ندار زندگی را در قناری سرخ ؟
و شاید هم درختی ریخته هر روز همچون سایه در زیرش
هزاران قطره خون بر خاك روی جاده ی نمناك ؟
چه نجوا داشته با خویش ؟
پ یامی دیگر از تاریكخون دلمرده ی سوداده كافكا ؟
همه خشم و همه نفرین ، همه درد و همه دشنام ؟
درود دیگری بر هوش جاوید قرون و حیرت عصبانی اعصار
ابر رند همه آفاق ، مست راستین خیام ؟
تقوی دیگری بر عهد و هنجار عرب ، یا باز
تفی دیگر به ریش عرش و بر آین این ایام ؟
چه نقشی می زده ست آن خوب
به مهر و مردمی یا خشم یا نفرت ؟
به شوق و شور یا حسرت ؟
دگر بر خاك یا افلاك روی جاده ی نمناك ؟
دگر ره مانده تنها با غمش در پیش آیینه
مگر ، آن نازنین عیاروش لوطی ؟
شكایت می كند ز آن عشق نافرجام دیرینه
وز او پنهان به خاطر می سپارد گفته اش طوطی ؟
كدامین شهسوار باستان می تاخته چالاك
فكنده صید بر فتراك روی جاده ی نمناك ؟
هزاران سایه جنبد باغ را ، چون باد برخیزد
گهی چونان گهی چونین
كه می داند چه می دیده ست آن غمگین ؟
دگر دیریست كز این منزل ناپاك كوچیده ست
و طرف دامن از این خاك برچیده ست
ولی من نیك می دانم
چو نقش روز روشن بر جبین غیب می خوانم
كه او هر نقش می بسته ست ،‌ یا هر جلوه می دیده ست
نمی دیده ست چون خود پاك روی جاده ی نمناك

زمستان: چکامه و آوای زنده یاد مهدی اخوان ثالث.من امشب آمدستم وام بگذارم.حسابت را کنار جام بگذارم

زمستان: چکامه و آوای زنده یاد مهدی اخوان ثالث

زمستان

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید، نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟

مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم

منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست، مرگی نیست

صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد ؟

فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا ! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است

حریفا ! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان

نفسها ابر، دلها خسته و غمگین

درختان اسکلتهای بلور آجین

زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است.

 

https://www.youtube.com/watch?v=4sel6lAo2vs

 زنده یاد اخوان.ثالث ساقیا پُر کن به یادچشم او جامی دگر.تا بسوی عالم مستی زنم گامی دگر

 غزلی بسار زیبا از زنده یاد اخوان ثالث


ساقیا پُر کن به یاد چشم او جامی دگر
تا بسوی عالم مستی زنم گامی دگر
چشم مستت را بنازم ، تازه از راه آمدم
بعد ازین جامی که دادی ، باز هم جامی دگر...

تا مگر مستانه بر گیرم قلم ، وز راه دور
باز بفرستم بسوی دوست پیغامی دگر
رو که زین پس از کبوتر عاشقی آموختم
گر نشد بام تو ، جویم دانه از بامی دگر
ای " امید " از مستی و از عشق برخوردار شو
خوشتر از ایام مستی نیست ایامی دگر
خنده ی خورشید را هر صبح دانی چیست رمز ؟
گوید از عمرت گذشت ای بی خبر شامی دگر*

لحظه دیدار نزدیک است، باز من دیوانه ام،مستم،..زنده یاد مهدی اخوان ثالث واین سروده جاودا نه..

لحظه دیدار

 

لحظه دیدار نزدیک است، باز من دیوانه ام،مستم،

باز میسوزد دلم،دستم،                         باز گویی در جهان دیگری هستم

  های!نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!

های!نپریشی صفای زلفکم را ،دست!

و آبرویم را نریزی ،دل!

ای نخورده مست-

لحظه دیدار نزدیک است

صبوحی..زنده یاد اخوان ثالث.در این شبگیر .کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده ست ؟ ای مرغان

صبوحی

زنده یاد اخوان ثالث

در این شبگیر
کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده ست ؟ ای مرغان
که چونین بر برهنه شاخه های این درخت برده خوابش دور
غریب افتاده از اقران بستانش در این بیغوله ی مهجور
قرار از دست داده ، شاد می شنگید و می خوانید ؟
خوشا ، دیگر خوشا حال شما ، اما
سپهر پیر بد عهد است و بی مهر است ، می دانید ؟
کدامین جام و پیغام ؟ اوه
بهار ، آنجا نگه کن ، با همین آفاق تنگ خانه ی تو باز هم آن کوه ها
پیداست
شنل برفینه شان دستار گردن گشته ، جنبد ، جنبش بدرود
زمستان گو بپوشد شهر را در سایه های تیره و سردش
بهار آنجاست ، ها ، آنک طلایه ی روشنش ، چون شعله ای در دود
بهار اینجاست ، در دلهای ما ، آوازهای ما
و پرواز پرستوها در آن دامان ابرآلود
هزاران کاروان از خوبتر پیغام و شیرین تر خبرپویان و گوش آشنا جویان
تو چه شنفتی به جز بانگ خروس و خر
در این دهکور دور افتاده از معبر
چنین غمگین و هایاهای
کدامین سوگ می گریاندت ای ابر شبگیران اسفندی ؟
اگر دوریم اگر نزدیک
بیا با هم بگرییم ای چو من تاریک

                                                                      "مهدی اخوان ثالث"