این شعر، تصنیف بیست و هفتم عارف قزوینی است   و شعر و آهنگ مال خودشان است  پس بهتره این متن تحقیقی را

این شعر، تصنیف بیست و هفتم عارف قزوینی است و شعر و آهنگ مال خودشان است پس بهتره این متن تحقیقی را بخونید... فضا سازی شاعرانه: شاخص یا ویژگی دوم در تصنیفها، حضور فضای شاعرانه ، فضای ایرانی و لطیف است. این فضای لطیف و ایرانی را بهار از طریق گفت و گوهای خیالی با بازیگران سنتی شعر عاشقانه مانند گل و مرغان عاشق و پروانه و شمع و باد صبا و شبنم و نسیم سحری...... و غیره بر قرار می کند . اغلب گفتن های او از عاشقی در فضائی شاعرانه و ایرانی می گذرد . شاعر درد دلهای عاشقانه ی خود را نزد آن آشنایان به رازها ی دلدادگی می برد و آنها نیز به او پاسخ می دهند ، اندرزش می گویند و مثالها از تجربیات خویش نصیبش می سازند . برای نمونه در تصیف باد صبا بر گل گذر کن ، این گفت و گوی و فضای خیالی اینگونه بر قرار می شود : بهار باد صبا این پیک وفادار عاشقان را به سوی گل که نمادی از معشوق است می فرستد تا نزد او شکوه کرده و بگوید که عاشقش به جای شراب، خون در ساغر دارد و چشمش از دیدن نشستن گل با رقیبان پر خون شده است : باد صبا بر گل گذر کن ، گل گذر کن وز حال ما گل را خبر کن ای نازنین ،ای مه جبین ، با مدعی کمتر نشین شد خون فشان چشم تر من پر خون دل شد ساغر من ای یار عزیز ، مطبوع و تمیز در فصل بهار با ما مستیز آخر گذشت آب از سر من ببین چشم تر من ..... در بند دوم این تصنیف باز تاب شکوه های عاشقانه ی بهار را در نزد گل می بینیم . با اینکه گل همواره به بی وفائی شهرت دارد ، اماشگفت انگیز است که همو با شنیدن حال بهار عاشق چاک غم بر پیرهن می زند و از غیرت هم آتش بر چمن : گل چاک غم بر پیرهن زد، بر پیرهن زد از غیرت آتش در چمن زد ...درچمن زد.... در پایان ترانه ما به یکی از شگردهای بهار بر میخوریم و آن باقی گذاردن اثر و نشانی از بهار وطنیه سراست در این فضای تخیلی و عاشقانه . گوئی ، شاعر می خواهد به یادمان بیآورد که پشت این گیرو دار و رد و بدلها و گفتنها از دلدادگی ،همان بهار وطن دوست پنهان است. همان شاعری که به خاطر گفتن از وطن صدمات فراوان از ظالم دیده ،اما دل خنکی او ار آن است که می بیند که "ظالم در آخر تیشه اش راآخر به پای خویشتن زد" . بلبل چو من شد ، دستانسرا از بهر وطن دیدی که ظالم تیشه اش را آخر به پای خویشتن زد .

(عارف قزويني) تا گرفتـار بدان طـــره طرار شــدم به دوصــد قافله دل ، قافلــه سالارشدم

(عارف قزويني)

تا گرفتـــــــار بدان طـــــــره طرار شــــــدم

به دو صــد قافله دل ، قافلــه سالار شدم

گفتـــه بودم كه به خوبان ندهـــــم هرگـز دل

باز چشمم به تو افتــــاد و گرفتار شــــدم

به اميــــــــــــد گل روي تو نشستم چنـــــدان

تا كه اندر نظر خلق جهــــان خوار شدم

خرقه من به يكي جام : كسي وام نكـــــــــرد

من ازاين خرقه تهمت زده بيزار شـــــدم

ســـــرم از زانوي غم راست نگردد چكنــــم

حال چنديست كه سرگــرم بدين كار شدم

گاه در كـــــــوي خراباتم و گه دير مغــــــان

من در اين عاقبت عمر چه بي عار شـدم

نرگس اول به عصا تكيه زد آنگه برخواست

گفت آن چشـــــم سيه ديدم و بيمــار شدم

نقد جان در طلبش صرف نمودم صد شكــــر

راحت از طعنـه و سركوب طلبكار شدم

از كف پيـــر مغان دوش به هنگام سحـــــــر

به يكي جرعـه مي : عارف اسرار شـدم

عارف قزوینی  .. داد حسنت بتو تعلیم خودآرائی را   زیب اندام تو کرد اینهمه زیبائی را

عارف قزوینی

داد حسنت بتو تعلیم خودآرائی را

زیب اندام تو کرد اینهمه زیبائی را

قدرت عشق تو بگرفت بسر نیزهء حسن

طرفة العین ز من قوهء بینائی را

کرده سودای سر زلف تو دیوانه ترم

چه نهی سر بسر این آدم رسوائی را

دل بدریا زده سر راه بیابان بگرفت

سر صحرائی من بین دل دریائی را

اغلبم جا بسر کوچهء بیسامانی است

با چنین جا چه خورم غصهء بیجائی را

منحصر شد همهء دار و ندارم بجنون

در چه ره خرج کنم این همه دارائی را

گفته می‌شود عارف قزوینی این تصنیف را  برای قدرت السلطنه، دختر ناصرالدین شاه، سروده است


گفته می‌شود عارف قزوینی این تصنیف را 
برای قدرت السلطنه، دختر ناصرالدین شاه، سروده است.
نه قدرت که با وی نشینم
نه طاقت که جز وی ببینم
شدست آفت عقل و دینم
ای دلارا، سرو بالا
کار عشقم چه بالا گرفته
در سر من جنون جا گرفته
جای عقل، عشقت یک جا گرفته
خانه‌ی دل به یغما گرفته
آفت تن، فتنه‌ی جان
رهزن دین، دزد ایمان
ترک چشمت، نی ز پنهان
آشکارا، ای نگارا
خانه‌ی دل به یغما گرفته
بر سر من جنون جا گرفته
سوزم از سوز دل ریش
خندم از بخت بد خویش
گریم از دست بداندیش
خواهمش بینم کم و بیش
گریه راه تماشا گرفته
جای عقل عشقت یک جا گرفته
خانه‌ی دل به یغما گرفته
بر دل ریشم مزن نیش
ز آه مظلومان بیندیش
کن حذر از آه درویش
گوئیت دل ای جفاکیش
آتش فتنه بالا گرفته
سختی از سنگ خارا گرفته
آهنگساز: عارف قزوینی
صدا: شجریان
آلبوم: آرام جان
همنوازان گروه آوا :
داریوش پیرنیاکان تار
محمد فیروزی: بربط
سعید فرج‌پوری: کمانچه
بهزاد فروهری: نی
جواد بطحائی: سنتور
همایون شجریان: تمبک و کمانچه آلتو

https://www.youtube.com/watch?v=Cf_iHdEQqfA

 

 

خون دل بریز از دو چشم من خوش دلم از این انتحار دل.از کفم رها از ساخته های شاعر ملی عارف قزوینی و در


از کفم رها از ساخته های شاعر ملی عارف قزوینی و در مایه افشاری است که علاوه بر خود عارف توسط هنرمندان دیگر و در فواصل زمانی طولانی اجرا شده است. سه مورد آنرا میشنویم که توسط بانو مرضیه. استاد شجریان (با تنظیم و اجرای استاد فرامرز پایور و گروه پایور)و بانوی خوش آوا مهدیه محمدخانی (باتنظیم استاد درخشانی) اجرا شده اند... متن ترانه::
از کفم رها شد قرار دل
نیست دست من اختیار دل
دل به هر کجارفت و برنگشت
دیده شد سفیدز انتظار دل 
خون دل بریخت از دو چشم من
خوش دلم از این انتحار دل 
بعد از این ضرر ابلهم مگر 
خم کنم کمر زیر بار دل.........
من پریشم بلای جان خویشم بود عشق تو کیشم به جان بازی چو از پروانه پیشم
بده درد و بلا ز اندازه بیشم
عارف اینقدر ناز تا به کی شیر عاجز است از شکار دل
خون دل بریز از دو چشم من خوش دلم از این انتحار دل

 

https://www.youtube.com/watch?v=lhsRq3CmU-M

 

داد حسنت بتو تعلیم خودآرائی را.زیب اندام تو کرد اینهمه زیبائی را ..عارف قزوینی .در سوگ کلنل محمد تقی

غزل.منحصر شد همهء دار و ندارم بجنون
.عارف قزوینی این شعر و آهنگ را
در سوگ کلنل محمد تقی خان پسیان 
سروده یادش گرامی
غزل
... داد حسنت بتو تعلیم خودآرائی را 
زیب اندام تو کرد اینهمه زیبائی را 
قدرت عشق تو بگرفت بسر نیزهء حسن 
طرفة العین ز من قوهء بینائی را 
کرده سودای سر زلف تو دیوانه ترم 
چه نهی سر بسر این آدم رسوائی را 
دل بدریا زده سر راه بیابان بگرفت
سر صحرائی من بین دل دریائی را
اغلبم جا بسر کوچهء بیسامانی است 
با چنین جا چه خورم غصهء بیجائی را
منحصر شد همهء دار و ندارم بجنون
در چه ره خرج کنم این همه دارائی را

http://www.youtube.com/watch?v=ynh2g2ULZeU&feature=related

 

عارف..صبح زیبا آمد و چشم شقایق باز شد.لاله زلف سرکشش را شانه کرد و ناز شد

عارف 
صبح زیبا آمد و چشم شقایق باز شد
لاله زلف سرکشش را شانه کرد و ناز شد
شبنم از خورشید عالم تاب ، جانی تازه یافت
رفت بالاتر زجو با ابرها دمساز شد
شاپرک آهسته نبض نرگس رعنا گرفت
ارغوان جامی به چنگ آورد و بس طنّاز شد
صخره با امواج دریا صورتش را خوب شست
کار رستوران دریا با سحر آغاز شد
اردکی از زیر پرها سر درآورد و نشست
چلچله پرپرزنان هم سفره ی صد غاز شد
بوی صبح و زندگی شوری چنیین برپا نمود
گفت عارف یارب و با بلبلان هم ساز شد

: "گلهای رنگارنگ ۱۷۵ : مرضیه، عارف قزوینی -"گریه را به مستی بهانه کردم…

 

گریه را به مستی بهانه کردم شکوه ها ز دست زمانه کردم
آستین چو از دیده بر گرفتم سیل خون به دامان روانه کردم 
ناله دروغین اثر ندارد مرده بهتر زان کاو هنر ندارد
شام ما چو از پی سحر ندارد گریه تا سحرگه،من عاشقانه کرد
دلا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا
برون شد از پرده راز توپرده پوشی چرا
راز دل همان به نهفته ماند گفتنش چو نتوان گفت نگفته ماند
فتنه بهتر یک چند خفته ماند گنج غم بر دل خزانه کردم
باغبان چه گویم به ما چها کرد کینه های دیرینه بر ملا کرد
دست ما ز دامان گل جدا کرد تا به شاخ گل یکدم اشیانه 
کردم دلا خموشی چرا؟ چو خم نجوشی چرا؟
برون شد از پرده راز توپرده پوشی چرا؟

 

https://www.youtube.com/watch?v=_d6jPHczKVY

 

.غزل.منحصر شد همهء دار و ندارم بجنون‏.عارف قزوینی این شعر و آهنگ را در سوگ کلنل  محمد تقی خان پسیان

شادروان عارف قزوینی


غزل


داد حسنت بتو تعلیم خودآرائی را
زیب اندام تو کرد اینهمه زیبائی را
قدرت عشق تو بگرفت بسر نیزهء حسن‏
طرفة العین ز من قوهء بینائی را
کرده سودای سر زلف تو دیوانه ترم‏
چه نهی سر بسر این آدم رسوائی را
دل بدریا زده سر راه بیابان بگرفت‏
 سر صحرائی من بین دل دریائی را
 اغلبم جا بسر کوچهء بی‏سامانی است‏
با چنین جا چه خورم غصهء بیجائی را
منحصر شد همهء دار و ندارم بجنون‏
 در چه ره خرج کنم این همه دارائی را

 

http://www.youtube.com/watch?v=ynh2g2ULZeU&feature=related

 

تقدیم دوستان بشنوید..خیلی باشکوهه هم شعر هم اجرا

باغبان چه گویم به ما چها کرد کینه های دیرینه بر ملا کرد"گلهای رنگارنگ ۱۷۵: مرضیه، عارف قزوینی -

گریه را به مستی بهانه کردم شکوه ها ز دست زمانه کردم
آستین چو از دیده بر گرفتم سیل خون به دامان روانه کردم 
ناله دروغین اثر ندارد مرده بهتر زان کاو هنر ندارد
شام ما چو از پی سحر ندارد گریه تا سحرگه،من عاشقانه کرد
دلا خموشی چرا چو خم نجوشی چرا
برون شد از پرده راز توپرده پوشی چرا 
راز دل همان به نهفته ماند گفتنش چو نتوان گفت نگفته ماند
فتنه بهتر یک چند خفته ماند گنج غم بر دل خزانه کردم
باغبان چه گویم به ما چها کرد کینه های دیرینه بر ملا کرد 
دست ما ز دامان گل جدا کرد تا به شاخ گل یکدم اشیانه کردم 
دلا خموشی چرا؟ چو خم نجوشی چرا؟
برون شد از پرده راز توپرده پوشی چرا؟

https://www.youtube.com/watch?v=_d6jPHczKVY

 

 

تصنیف بهارِ دلکش با صدای استاد محمد رضا شجریان، درویش خان و عارف قزوینی.

 

تصنیف بهارِ دلکش با صدای استاد محمد رضا شجریان،

درویش خان و عارف قزوینی.

بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد
از آن که دلبر دمی به فکر ما نباشد
در این بهار ای صنم بیا تو آشتی کن
که جنگ وکین با من حزین روا نباشد
صبحدم بلبل – بردرخت گل
به خنده می گفت:
نازنینان را، – مه جبینان را
وفا نباشد
اگر که با این دل حزین تو عهد بستی
عزیز من با رقیب من چرا نشستی
چرا عزیزم دل مرا زکینه خستی
بیا در برم از وفا یک شب ای مه نخشب ، بت بهاری
تازه کن عهدی که بر شکستی

https://www.youtube.com/watch?v=VAxjNoSkTxo

 

شعری از عارف قزوینی  که استاد شجریان در کنسرت دشتی اجرا و در آلبوم راز دل عرضه کرده اند ، تقدیم شما

شعری از عارف قزوینی را که استاد شجریان در کنسرت دشتی اجرا و در آلبوم راز دل عرضه کرده، تقدیم  شما عزیزان :

هنگام می و فصل گل و گشت چمن شد
دربار بهاری تهی از زاغ و زغن شد

از ابر کرم خطه ری رشگ ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد

چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ، نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده

در سایه گل، بلبل ازین غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ، نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

خوابند وکیلان و خرابند وزیران
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران **

ما را نگذارند به یک خانه ویران
یارب بستان داد فقیران ز امیران **

چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ، نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن
مشتی‌گرت از خاک وطن هست، به سر کن

غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن

چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ، نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

از دست عدو ناله من از سر درد است
اندیشه هر آن کس کند از مرگ، نه مرد است **

جانبازی عشاق نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست کنون ، وقت نبرد است **

چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ، نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

عارف ز ازل تکیه بر ایام ندادست
جز جام به کس، دست چو خیام ندادست **

دل جز به سر زلف دلارام ندادست
صد زندگی ننگ به یک نام ندادست **

چه کج رفتاری ای چرخ، چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ، نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

نمی دانم چه در پیمانه کردی جانم ...عارف قزوینی..وصدای بی نظیر پریسا

 
نمی دانم چه در پیمانه کردی جانم
تو لیلی وش مرا دیوانه کردی جانم
چه شد اندر دل، من جا گرفتی جانم
مکان در خانه ی ویرانه کردی جانم
ای تو تمنای من
...
...ای یار زیبای من
تویی (و) لیلای من
مرا مجنون صفت
دیوانه کردی
زدی از هر طرف آتش چو شمعم خدا
مرا بیچاره چون پروانه کردی جانم
پریشان روز عالم شد از آن روز
که بر زلف پریشان شانه کردی
ای یار سنگین دلم
ای لعبت خوشگلم
سرو پا در گلم
به فقیران نظر شاهانه کردی
جانم جانم دیوانه کردی
حبیب حبیب پروانه کردی
خدا خدا ویرانه کردی جانم

شعر از عارف قزوینی

افتخار آفاق افتخار همه آفاق و منظور منی ...عارف قزوینی

افتخار آفاق افتخار همه آفاقی و منظور منی

شمع جمع همه عشاق و به هر انجمنی

 به سر زلفت پریشان تو دلهای پریش

 همه خو کرده چو عارف به پریشان سخنی

 ز چه رو شیشه دل می شکنی

 تیشه بر ریشه جان از چه زنی

 سیم اندام و ولی سنگدلی

 سست پیمانی و پیمان شکنی

 اگر درد من به درمان رسد چه می شد

 شب هجر اگر به پایان رسد چه می شد

 اگر بار دل به منزل رسد چه گردد

 سر من اگر به سامان رسد چه می شد

 ز غمت خون می گریم بنگر چون می گریم

ز مژه دل می ریزد ز جگر خون می آید

افتخار دل و جان می آید

 یار بی پرده عیان می آید

 

 عارف قزوینی

عارف قزوینی ...با صدای بی نظیر استاد شجریان

عارف قزوینی
 
 
افتخار همه آفاق و منظور منی

شمع جمع همه عشاق و به هر انجمنی

به سر زلفت پریشان تو دلهای پریش

همه خو کرده چو عارف به پریشان سخنی

ز چه رو شیشه دل می شکنی

تیشه بر ریشه جان از چه زنی

سیم اندام و ولی سنگدلی

سست پیمانی و پیمان شکنی

اگر درد من به درمان رسد چه می شد

شب هجر اگر به پایان رسد چه می شد

اگر بار دل به منزل رسد چه گردد

سر من اگر به سامان رسد چه می شد

ز غمت خون می گریم

بنگر چون می گریم

ز مژه دل می ریزد

ز جگر خون می آید

افتخار دل و جان می آید

یار بی پرده عیان می آید

 عارف قزوینی
..