غزلی عرفانی بسبک خواجه حافظ از میرزا تقی خان بینش از رجال عصر مشروطه
غزلی عرفانی بسبک خواجه حافظ از میرزا تقی خان
بینش از رجال عصر مشروطه
مرا بمیکده خوش گفت پیر باده فروش
وفا بکس نکند روزگار باده بنوش
بگیر ساغر و درکش برغم زاهد و شیخ
که بشنوی ز سماوات بانگ نوشانوش
مرا از آن می دوشین صبوحی در ده
که تا بصبح قیامت در اوفتم مدهوش
شبی ز پیر مغان حکمتی طلب کردم
نهفته گفت مرا این دو پند نغز بگوش
بهیچ نرخ ز اهل غرور عشوه مخر
بهربها که دهد دست خویشتن مفروش
دلا مخور غم فردا و دم غنیمت دان
که آید و گذرد بر من و تو چون دی و دوش
ببارگاه غنا روز واپسین ؛ بینش
می شبانه و ورد سحر رود همدوش
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۸۷ ساعت ۲:۲۲ ب.ظ توسط عذرا مجیبی
|
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد