خانم پرفسور مجتهد زاده  شب گذشته درپانسیون ویژه اساتید بازنشسته شهر سوربون فرانسه درگذشت.

✍️خانم پرفسور مجتهد زاده شب گذشته پس از سالها خدمت صادقانه درپانسیون ویژه اساتید بازنشسته شهر سوربون فرانسه درگذشت... ✍️این بخشی از زندگینامه ی این بانوی بزرگ و پر افتخار ایران زمین است : ✍️,«« من در سال ۱۳۰۳ در تهران در خانواده ای با وضع مالی نسبتا خوب به دنیا آمدم تا ۱۵ سالگی علاقه به ادامه تحصیل در موسیقی بودم ✍️۱۵ ساله بودم که یک شب به عزیز گفتم : عزیز جون من بزرگ شده ام و شبها نمیترسم تنها بخوابم شما باید در اتاق پدر بخوابید ✍️در قدیم اعیان به مادرشان عزیز میگفتند و افراد پایین شهر ننه میگفتند... ✍️شب بعد عزیز یک صندلی گرفت و کنارم نشست و دستم را گرفت و به صورتش چسباند و گفت فری جان من افتخار میکنم که عزیز تو باشم ولی مادر تو هنگامیکه دو ماهه بودی مرد و من کلفت شما هستم و تو را مانند دختر خودم بزرگ کرده ام ... ✍️آن شب من و عزیز شکوه خانم خیلی گریه کردیم و تصمیم گرفتم طب بانوان بخوانم و خانم ها را معالجه کنم تا هیچ کودکی بی مادر بزرگ نشود ✍️در سیکل دوم طبیعی خواندم و دیپلم گرفتم و یکسال آلیانس رفتم و زبان فرانسه آموختم ✍️در سال ۱۳۲۲ به دستور شاه با بورسیه به فرانسه اعزام شدم تا بعد به کشورم برگردم و خدمت کنم. پسرها برای تحصیل در مهندسی به اتریش می رفتند و دختران برای طب به فرانسه می رفتند . ✍️۷ سال طب عمومی خواندم و طب تخصصی زنان را در سه سال پاس کردم و در سوربون تحصیلات فوق تخصصی نازایی را دو ساله به معدل ++Aتمام کرده و رزیدنت سینیوریتا انکولوژی شدم.. ✍️سه سال بعد دیپلم پروفسوری سرطان شناسی بانوان را اخذ کردم و همزمان تدریس در بخش انکولوژی بیمارستان دانشگاه را بعهده گرفتم پدرم نظامی بود و کلنل عالیرتبه ای بود و سخت بیمار شده بود مجبور شدم به تهران برگردم و او را در مریضخانه ملک تاج خانم نجم السلطنه بستری کنم ✍️پدرم به دلیل عوارض ناشی از مصرف الکل ، فوت نمود و در گورستان ظهیرالدوله دفن شد . من ماندم و عزیزشکوه که دیگر خیلی پیرشده بود و از عهده کارهای منزل بر نمی آمد. یک خانمی را استخدام کردم ✍️من به استخدام وزارت علوم درآمدم و سی سال در دانشگاه تهران تدریس کردم و چهل سال هم طبابت کردم..... ✍️عزیز شکوه ،نامادریم، که به رحمت خدا رفت من به حدی تنها شدم که هیچ چیز خوشحالم نمیکرد... ✍️مطب من پس از بازنشستگی در جنوب شهر تهران منطقه جوادیه بود و اغلب زن های ولگرد که بیماریهای مقاربتی داشتند به من مراجعه میکردند.... ✍️منزل ما یک باغ بزرگ در خیابان سلطنت آباد بود طبقه پایین را سی تا تخت خواب گذاشتم که شبها زنهای ولگرد می آمدند که اغلب بیمار هم بودند... ✍️چون من هرگز ازدواج نکردم و تنها فرزند بودم و از طرفی خانواده پدربزرگم که مومن بودند و نان ما را به دلیل نظامی بودن پدرم و بی حجابی و .... حرام میدانستند ، هرگز با من رفت و آمد نمی کردند ✍️تنهایی آنقدر به من فشار آورد که اوایل دهه ۱۳۷۰ منزلمان را در خیابان سلطنت آباد، یا خیابان پاسداران فعلی، وقف کردم و اسمش را گذاشتم «بنیادنیکوکاری دکتر مجتهدی» و یک میلیون دلار که همه دارایی من بود را به بنیاد نیکوکاری فوق دادم و از ایران رفتم. ✍️در ابتدا در بیمارستان به عنوان پروفسور ارشد مشغول بکار شدم و وظیفه آموزش پزشکان متخصص که کورس انکولوژی را میگذراندند بعهده گرفتم و عضو پیوسته دپارتمان سرطان شناسی فرانسه شدم...... ✍️امروز که نگاهی به گذشته میکنم ، عمیقا از خدا تشکر میکنم که به من افتخار خدمت به انسانیت را داد و از صمیم قلب خوشحال میشوم که خانمی را معالجه کنم تا به آغوش خانواده اش برگردد و کودکان دوست داشتنی اش را بزرگ کند.... ✍️««امیدوارم هیچ کودکی چون من بی مادر بزرگ نشود»» امروزدر پانسیون لاوارنیه که مخصوص اساتید بازنشسته سوربون است زندگی میکنم و روزی یکی دو ساعت پرونده هایی که به من ارجاع میشود بررسی میکنم .... ✍️زندگی پر بار و با ارزشی داشتم و دیگر هیچ آرزویی ندارم جز مرگی آرام و راحت🍀 ✍️او اولین متخصص زنان و فوق تخصص سرطان های زنان بود. ✍️عرض تسلیت به بانوان قدرتمند و مستقل ایران... روحش شاد، نامش تا ✍️کوچکترین کاری که میتوانیم برای این استاد افتخار ایران زمین بکنیم این مطلب را نشر دهیم همه ملت ایرا ابد ماندگار.🪴ن این بانوی بزرگ را بشناسند .🙏🏻🙏🏻

اولین قربانی حوادث رانندگی درایران در سال 1305موسیقی دان نامدار ایران غلامحسین درویش.معروف به درویش

اولین قربانی حوادث رانندگی در ایران در سال 1305 موسیقی دان نامدار ایران غلامحسین درویش غلامحسین درویش معروف به درویش خان یکی ازنامداراترین موسیقی‌‌دانان ایران، اولین قربانی تصادف رانندگی در ایران است. ماجرا از این قرار است که:آخر شب دوم اسفند ماه سال ۱۳۰۵ هجری شمسی جهت عزیمت استاد از محفل موسیقی به منزل درشکه ای دو اسبه کرایه می‌کنند و استاد سوار بر درشکه به طرف منزل حرکت می‌نماید. درآن زمان اتومبیل به تازگی وارد خیابانهای شهر شده بود و تعداد آنها به سختی به ۵۰ دستگاه می‌رسید و همچنین اخذگواهی نامه رانندگی هنوز وجود نداشت و رانندگان عموما” ناشی بودند و قوانین راهنمایی و رانندگی نیز نه وجود داشت و نه اعمال می‌شد. زمانیکه درشکه حامل درویش خان از خیابان امیریه به سمت شمال می‌پیچد، اتومبیل فوردی از جهت مخالف با درشکه و اسبهای آن تصادف می‌کند ، اسبهای درشکه درجا تلف می‌شوند و استاد از درشکه به بیرون پرتاب شده و از ناحیه سر به زمین برخورد می‌کنند، بلافاصله مردم رسیده و مجروح را به بیمارستان نظمیه تهران که بهترین بیمارستان آن زمان تهران بود می‌رسانند. اما متاسفانه ضربه سنگین بوده و استاد گرانقدر موسیقی ایران بعد از ۵ روز ، به دلیل ضربه مغزی فوت نموده و جامعه موسیقی را سیاه پوش و داغدار فقدان خود می‌نماید . درویش خان در زمان مرگ ۵۴ ساله بود، پیکر استاد را در گورستان ظهیر الدوله جنب مزار مراد خود ظهیرالدوله داماد درویش مسلک ناصرالدین شاه دفن نمودند. مزار درویش خان در خیابان دربند گورستان ظهیر الدوله پایین آرامگاه ظهیرالدوله است

شمع درشعر وادبیات فارسی پروانه برآتش زنداز بهـرتـوخود را اي شمع تـو هم حرمت پـــروانه نگهدار.وحشی

شمع در شعر وادبیات فارسی پروانه برآتش زنداز بهـرتـو خود را اي شمع تـو هم حرمت پـــروانه نگهدار

وحشي بافقي

باز امشب جلوه بخش بزم مستانم چو شمع درميان سوز وساز خويش خندانم چو شمع

اطهري كرماني

در وفاي عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشين كوي سربازان و رندانم چوشمع

حافظ

گريد و سوزد و افروزد و نابود شود هر كه چو ن شمع بخندد به شب تار كسي

منعم شيرازي

مه خفت و شمع مرد و شب بي سحر رسيد جامم به سنگ خورد و تهي شد سبو مرا

فريدون مژده

حاصل شمع وجودم همه اشك آمد و آه و آن قدر سوختم از غم كه تباهش كردم

گلچين همائي

حسن و عشق پاك را شرم و حيا دركار نيست پيش مردم شمع در بر مي‌كشد پروانه را

صائب تبریزی

پروانه سوخت، شمع فرو مرد، شب گذشت اي واي من كه قصّة دل ناتمام ماند

مهدي سهيلي

حالت سوخته را سوخته دل داند و بس شمع دانست كه جان دادن پروانه ز چيست

توحيد شيرازي

اي شمع بزم : دوش چرا مي‌گريستي؟ پروانه عاشق است تو سرگرم كيستي؟

ابدال اصفهاني

اينكه‌هر شب تا سحر آيدزچشمم اشك نيست گوهر جان است مي‌ريزد به دامانم چو شمع

هادي رنجي

چنان كه شمع فروزان نمايد از فانوس فروغ سينه اش از پيرهن بود روشن مظهر

ازما چه ديده اي كه به صد سوز همچو شمع خندان ميان بزم حريفان نشسته اي؟

علي اشتري

مي سوزم و به گريه شبي روز مي‌كنم چون شمع ، گريه هاي گلو سوز مي‌كنم

فيضي دكني

شمع من پرتو به بزم ديگران مي‌افكند وه كه اين گرمي مرا آتش به جان مي‌افكند

محمود قزويني

با دل روشن نگردد جمع خواب عافيت عمر شمع ما به اشك و آه در محفل گذشت

صائب تبریزی

پرتو شمع محال است به روزن نرسد بنيش چشم من از ديده بيدار من است

صائب تبریزی

زان شعله ها كه از دل پروانه سر كشيد روشن نشد كه شمع در اين انجمن كجا است

صائب تبریزی

بيهوده نيست گريه بي اختيار شمع آبي بر آتش دل پروانه مي‌زند

صائب تبریزی

عاشق و انديشة بوس و تمنّاي كنار بهر غيرت شمع آتش مي‌زند پروانه را

صائب تبریزی

دوستي با ناتوانان مايه روشندلي است موم چون با رشته سازد شمع محفل مي‌شود

صائب تبریزی

چون شمع عمر ما همه در تاب و تب گذشت دستي به زير سر ننهاديم و شب گذشت

ملا حاجي محمد