نوزوزتان خجسته باددرخت غنچه برآورد و بلبلان مستند جهان جوان شدو یاران به عیش بنشستندازبهتریهای سعدی

نوزوزتان خجسته باد

درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند

جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند

حریف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد

علی الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند

کسان که در رمضان چنگ می‌شکستندی

نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند

بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط

ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند

دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را

که مدتی ببریدند و بازپیوستند

به در نمی‌رود از خانگه یکی هشیار

که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند

یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست

که سروهای چمن پیش قامتش پستند

اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست

خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند

مثال راکب دریاست حال کشته عشق

به ترک بار بگفتند و خویشتن رستند

به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری

جواب داد که آزادگان تهی دستند

به راه عقل برفتند سعدیا بسیار

که ره به عالم دیوانگان ندانستند

حافظ ما بدين در نه پى حشمت و جاه آمده ايم از بد حادثه اين جا به پناه آمده ايم رهرو منزل عشقيم و ز سر

حافظ ما بدين در نه پى حشمت و جاه آمده ايم

از بد حادثه اين جا به پناه آمده ايم

رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم

تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم

سبزه ء خط تو ديديم و ز بستان بهشت

به طلبكارى اين مهر گياه آمده ايم

با چنين گنج كه شد خازن او روح امين

به گدائى به در خانه ء شاه آمده ايم

لنگر حلم تو اى كشتى توفيق كجاست

كه درين بحر كرم غرق گناه آمده ايم

آبرو مى رود اى ابر خطاپوش ببار

كه به ديوان عمل نامه سياه آمده ايم

حافظ اين خرقه ء پشمينه بينداز كه ما

از پى قافله با آتش آه آمده ايم

عطار جهان از باد نوروزی جوان شد  زهی زیبا که این ساعت جهان شد شمال صبحدم مشکین نفس گشت  صبای گر

عطار

جهان از باد نوروزی جوان شد

زهی زیبا که این ساعت جهان شد

شمال صبحدم مشکین نفس گشت

صبای گرم‌رو عنبرفشان شد

تو گویی آب خضر و آب کوثر

زهر سوی چمن جویی روان شد

چو گل در مهد آمد بلبل مست

به پیش مهد گل نعره‌زنان شد

کجایی ساقیا درده شرابی

که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد

قفس بشکن کزین دام گلوگیر

اگر خواهی شدن اکنون توان شد

چه می‌جویی به نقد وقت خوش باش

چه می‌گوئی که این یک رفت و آن شد

یقین می‌دان که چون وقت اندر آید

تو را هم می‌بباید از میان شد

چو باز افتادی از ره ره ز سر گیر

که همره دور رفت و کاروان شد

بلایی ناگهان اندر پی ماست

دل عطار ازین غم ناگهان شد