مرا به خانه ام ببر (ایرج جنتی عطایی) به : گوهر مراد
مرا به خانه ام ببر
به خانه ای که در سکونِ عصرهای تفته اش
گروهِ شاپرک
- گلعاشقان ساده دل
به جای فتحِ بوسه های برگ برگِ گل
اسیرِ برگهای عاقل کتاب می شوند
به خانه ای که در حضورِ سرخِ خشم پرورش
درخت های یأس بار سربزیر
اگر چه دسته دسته پای بندِ خواب می شوند
ولی شکوفه های شعله ور
تنور کینه ی بهار را
جرقه های التهاب می شوند .
مرا به خانه ام ببر
مرا به خانه ام ببر
به خانه ای که قمریانِ کوچکِ ترانه های باشرف
رساندن پیام را به بام ها
دلیر و صادقانه ، در مسیر نیزه های مرگ
عقاب می شوند
به خانه ای که در سپیده های سربی اش
ستاره های سربلند
- سربلند و دردمند
به شوقِ سرنگونی شبِ شکنجه
- پیش روی جوخه های آتش آفتاب می شوند .
مرا به خانه ام ببر
مرا به خانه ام ببر
به خانه ای که در هجوم کینه اش
ز خون دمیده ، پایه های سرسپرده ی ستم
به دستِ دلشکستگان
- ستم کشیدگان
- خراب می شوند
به خانه ای که تشنگان خسته اش
از آستان هرم ، رو به سمتِ ساحل صحاری عطش
پا به پای اسبِ سرکشِ فریب
غریقِ ورطه ی سراب می شوند .
به خانه ی شریفِ سالخورده ای
که در زبان وحشتش
گروهِ تازیانه زن
[ به ما
- به تو
- به من ]
شما خطاب می شوند
به خانه ای که در شبانِ دل گرفته اش
چراغهای سرخ نعره زن
- شکوفه های شبشکن –
به جرم از سپیده دم زدن
جوان جوان
به روی یخ کباب می شوند
مرا به خانه ام ببر
مرا به خانه ام ببر
به خانه ای که رو به چترِ ظلمتش
نفیرهایِ نفرتِ تبار روشنان
هنوز بی هراس و پر توان
خدنگِ شوکرانیِ شهاب می شوند
به خانه ای که دیر و زود در طلوع صبحِ مردمش
سپاهِ اندکِ شب آفرین
نه با زوالِ شوکت تبارشان
که با طلوعِ خشمِ رنجبردگان
شکستِ خویش را مجاب می شوند
+ نوشته شده در سه شنبه هفتم آبان ۱۳۸۷ ساعت ۱۱:۲۴ ب.ظ توسط عذرا مجیبی
|