حـالیـا مصلحت وقت درآن می بینـم که کشــم رخت به میخـانه وخوش بنشینم جـام می گیرم وازاهل ریادور

حـالیــا مصلحت وقت در آن مــــی بینــــم که کشــم رخت به میخــــانه و خوش بنشینم

جــــــام مـــــی گیرم و از اهـــل ریا دور شوم یعنی از اهـــــــل جهـــان پاک دلــــی بگزینم

جز صراحـــــــــی و کتــــابم نبود یار و ندیـــم تا حریفان دغـــــــــــا را به جهــــان کــم بینم

سر به آزادگــــی از خلق برآرم چون ســـرو گر دهـــــد دست که دامن ز جهـــان بر چینم

بسکه در خـــــــــرقه آلوده زدم لاف صلــــاح شرمســــــار از رخ ســـــاقی و مـی رنگینم

سینه تنگ من و بار غـــــــــــــــم او ؟ هیهات مرد این بار گـــــــران نیست دل مسکینــــم

بر دلم گرد ستمهاست خـــــــــــــدایا مپسند که مکدر شود آئینه مهــــــــــــــــــــــــر آیینم

من اگر رند خــــــــراباتم و گر حــــــافظ شهر این متاعـــــــــم که همی بینی و کمتــر زینم

«حافظ »

وه چه خوب آمدی،صفا کردی چه عجب شدکه يادما کردی؟ ای بسا ازآرزوت میمردم خوب شدآمدی ایرج میرزا

ایرچ میرزا ..

وه چه خوب آمدی، صفا کردی چه عجب شد که ياد ما کردی؟

ای بسا از آرزوت می مُردم خوب شد آمدی، صفا کردی

آفتاب از کدام سمت دميد که تو امروز ياد ما کردی؟

از چه دستی سحر بلند شدی که تفقُد به بينوا کردی؟

قلم پا به اختيار تو نبود يا ز سهوالقلم خطا کردی؟

بی وفايی مگر چه عيبی داشت که پشيمان شدی وفا کردی؟

شب مگر خواب تازه ای ديدی که سحر ياد آشنا کردی؟

هيچ ديدی که اندرين مدت از فراقت به ما چه ها کردی؟

دست بردار از دلم ای شاه که تو اين مُلک را گدا کردی

با تو هيچ آشتی نخواهم کرد با همان پا که آمدی برگرد

ترانه سرا: ايرج ميرزا

ایرچ میرزا وه چه خوب آمدی، صفا کردی چه عجب شد یاد ما کردی

وه چه خوب آمدی، صفا کردی ...

چه عجب شد که ياد ما کردی؟ ..

یرچ میرزای عزیز وه چه خوب آمدی، صفا کردی چه عجب شد که ياد ما کردی؟ ای بسا آرزوت می مُردم خوب شد آمدی، صفا کردی آفتاب از کدام سمت دميد که تو امروز ياد ما کردی؟ از چه دستی سحر بلند شدی که تفقُد به بينوا کردی؟ قلم پا به اختيار تو نبود يا ز سهوالقلم خطا کردی؟ بی وفايی مگر چه عيبی داشت که پشيمان شدی وفا کردی؟ شب مگر خواب تازه ای ديدی که سحر ياد آشنا کردی؟ هيچ ديدی که اندرين مدت از فراقت به ما چه ها کردی؟ دست بردار از دلم ای شاه که تو اين مُلک را گدا کردی با تو هيچ آشتی نخواهم کرد با همان پا که آمدی برگرد ترانه سرا: ايرج ميرزا

مولانا آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟

مولانا

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟

وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟

وآنکه سوگند خورم جز به سر او نخورم

وآنکه سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟

وآنکه جان‌ها به سحر نعره زنانند ازو

وآنکه ما را غمش از جای ببُرده‌ست کجاست؟

جانِ جان‌ست، وگر جای ندارد چه عجب!

این که جا می طلبد در تن ما هست، کجاست؟

غمزۀ چشم بهانه‌ست وزان سو هوسی‌ست

وآنکه او در پس غمزه‌ست دلم خَست کجاست؟

پردۀ روشن دل بست و خیالات نمود

وآنکه در پرده چنین پردۀ دل بست کجاست؟

عقل تا مست نشد چون و چرا پَست نشد

وآنکه او مست شد از چون و چرا رست کجاست؟