بهاریه فرخی سیستانی ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید / کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید

بهاریه فرخی سیستانی ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید / کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید / تو لختی صبر کن چندان، که قمری بر چنار آید چو اندر باغ بلبل،‌ به دیدار بهار آید / تو را مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید / چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی مــلک را در جهـــان هــر روز جشنی باد و نوروزی کنون در زیر هر گلبن، قِنینه در نماز آید / نبیند کس که از خنده دهان گل فراز آید ز هر بادی که برخیزد گلی با می به راز آید / به چشم عاشق از می تا به می عمری دراز آید به گوش آواز هر مرغی، البف و طبع ساز آید / به دست می ز شادی هر زمان بانگ جواز آید هوا خوش گردد و بر کوه برف اندر گداز آید / علم‌های بهاری از نشیبی بر فراز آید بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی مــلک را در جهـــان هــر روز جشنی باد و نوروزی زمین از خرمی گویی، گشاده آسمانستی / گشاده آسمان گویی، شکفته بوستانستی به صحرا لاله پنداری ز بیجاده دهانستی / درخت سبز را گویی هزار آوا زبانستی به شب در باغ گویی گل، چراغ باغبانستی / ستاک نسترن گویی بت لاغر میانستی درخت سیب را گویی، ز دیبا طیلسانستی / جهان گویی همه پر وَشّی و پر پرنیانستی بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی مــلک را در جهـــان هــر روز جشنی باد و نوروزی نبینی باغ را کز گل، چگونه خوب و دلبر شد / نبینی راغ را کز لاله چون زیبا و در خور شد زمین از نقش گوناگون چون دیبای ششتر شد / هزار آوای مست اینک، به شغل خویشتن در شد تَذَرو جفت گم کرده کنون با جفت همبر شد / جهان چون خانه بتگر شد و نوروز بتگر شد ز هر بیغوله و باغی، نوای مطربی بر شد / دگر باید شدن ما را کنون کافاق دیگر شد بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی مــلک را در جهـــان هــر روز جشنی باد و نوروزی

بهاریه فرخی سیستانی ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید / کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید

بهاریه فرخی سیستانی

ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید

کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید

کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید 

تو لختی صبر کن چندان، که قمری بر چنار آید

چو اندر باغ بلبل،‌ به دیدار بهار آید 

تو را مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید

کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید 

چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید

بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی

مــلک را در جهـــان هــر روز جشنی باد و نوروزی

کنون در زیر هر گلبن، قِنینه در نماز آید

 نبیند کس که از خنده دهان گل فراز آید

ز هر بادی که برخیزد گلی با می به راز آید

 به چشم عاشق از می تا به می عمری دراز آید

به گوش آواز هر مرغی، البف و طبع ساز آید 

به دست می ز شادی هر زمان بانگ جواز آید

هوا خوش گردد و بر کوه برف اندر گداز آید 

علم‌های بهاری از نشیبی بر فراز آید

بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی

مــلک را در جهـــان هــر روز جشنی باد و نوروزی

زمین از خرمی گویی، گشاده آسمانستی

گشاده آسمان گویی، شکفته بوستانستی

به صحرا لاله پنداری ز بیجاده دهانستی 

درخت سبز را گویی هزار آوا زبانستی

به شب در باغ گویی گل، چراغ باغبانستی

ستاک نسترن گویی بت لاغر میانستی

درخت سیب را گویی، ز دیبا طیلسانستی 

جهان گویی همه پر وَشّی و پر پرنیانستی

بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی

مــلک را در جهـــان هــر روز جشنی باد و نوروزی

نبینی باغ را کز گل، چگونه خوب و دلبر شد

 نبینی راغ را کز لاله چون زیبا و در خور شد

زمین از نقش گوناگون چون دیبای ششتر شد

هزار آوای مست اینک، به شغل خویشتن در شد

تَذَرو جفت گم کرده کنون با جفت همبر شد 

جهان چون خانه بتگر شد و نوروز بتگر شد

ز هر بیغوله و باغی، نوای مطربی بر شد 

دگر باید شدن ما را کنون کافاق دیگر شد

بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی

مــلک را در جهـــان هــر روز جشنی باد و نوروزی

فرخی سیستانی .بهار امسال پنداری همی خوشتر ز پار آید.ازین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آید

فرخی سیستانی
زباغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلیدباغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید...
چواندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید
ترا مهمان ناخوانده بروزی صد هزار آید
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید
چنان دانی که هر کس را همی رو بوی بارآید
بهار امسال پنداری همی خوشتر ز پار آید
ازین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آید
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی
کنون در زیر هر گلبن قنینه در نماز آید
نبیند کس که از خنده دهان گل فراز آید
زهر بادی که برخیزد گلی با می به راز آید
به چشم عاشق از می تابه می عمری دراز آید
به گوش آواز هر مرغی لطیف و طبعساز آید
به دست می زشادی هر زمان ما را جواز آید
هوا خوش گردد و بر کوه برف اندر گداز آید
علمهای بهاری از نشیبی بر فراز آید
کنون ما را بدان معشوق سیمین بر نیاز آید
به شادی عمر بگذاریم اگر معشوق باز آید
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی بادو نوروز
زمین از خرمی گویی گشاده آسمانستی
گشاده آسمان گویی شکفته بوستانستی
به صحرا لاله پنداری ز بیجاده دهانستی
درخت سبز را گویی هزار آوا زبانستی
به شب در باغ گویی گل چراغ باغبانستی
ستاک نسترن گویی بت لاغر میانستی
درخت سیب ار گویی زدیبا طیلسانستی
جهان گویی همه پروشی وپر پر نیانستی
مرا دل گر نه اندر دست آن نامهربانستی
به دو دستم بشادی بر، می چون ارغوانستی
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی بادو نوروزی