اصرار ... زنده یاد  احمدشاملو اصرار  خسته  شکسته  و دلبسته  من هستم  من هستم  من هستم  از این فریاد

اصرار ...

زنده یاد احمدشاملو

اصرار خسته شکسته و دلبسته

من هستم من هستم من هستم از این فریاد

تا آن فریاد سکوتی نشسته است.

لب بسته در دره های سکوت سرگردانم.

من میدانم من میدانم من میدانم

جنبش شاخه ئی از جنگلی خبر می دهد

و رقص لرزان شمعی ناتوان از سنگینی

پا بر جای هزاران جار خاموش.

در خاموشی نشسته ام

خسته ام درهم شکسته ام

من دلبسته ام. احمدشاملو

روزی که امیرکبیر گریه کرد این نوشته دردمندانه منو یاد اینروزا انداخت در سال 1264 قمری، نخستین برنامه

روزی که امیرکبیر گریه کرد این نوشته دردمندانه منو یاد اینروزا انداخت در سال 1264 قمری، نخستین برنامه‌ی دولت ایران برای واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانان ایرانی را آبله‌کوبی می‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبی به امیر کبیر خبر دادند که مردم از روی ناآگاهی نمی‌خواهند واکسن بزنند. به ‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس ‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان می‌شود... هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته‌اند، امیر بی‌درنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله می‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس ‌ها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان می‌شدند یا از شهر بیرون می‌رفتند روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ی شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سیصد و سی نفر آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آن گاه گفت: ما که برای نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده می‌شود. امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از این که فرزندت را از دست داده‌ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمی‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور می‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین های‌های می‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه‌ی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع می‌کنند. تمام ایرانی‌ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند...

يك شعر بسیار زيبا از بوستان سعدي باب عشق و مستي: به مجنون كسي گفت كاي نيك پي چه بودت كه ديگر نيايي ب

يك شعر بسیار زيبا از بوستان سعدي

باب عشق و مستي:

به مجنون كسي گفت كاي نيك پي

چه بودت كه ديگر نيايي به حي؟

مگر در سرت شور ليلي نماند؟

خيالت دگر گشت و ميلي نماند؟ ...

چو بشنيد بيچاره بگريست زار

كه اي خواجه دستم ز دامن بدار

مرا خود دلي درد مندست ريش

تو نيزم نمك بر جراحت مريش

نه دوري دليل صبوري بود

كه بسيار دوري ضروري بود

بگفت اي وفادار فرخنده خوي

پيامي كه داري به ليلي بگوي

بگفتا مبر نام من پيش دوست

كه حيفست نام من آنجا كه اوست!!

مگر در سرت شور ليلي نماند؟

خيالت دگر گشت و ميلي نماند؟ ...

چو بشنيد بيچاره بگريست زار

كه اي خواجه دستم ز دامن بدار

مرا خود دلي درد مندست ريش

تو نيزم نمك بر جراحت مريش

نه دوري دليل صبوري بود

كه بسيار دوري ضروري بود

بگفت اي وفادار فرخنده خوي

پيامي كه داري به ليلي بگوي

بگفتا مبر نام من پيش دوست

كه حيفست نام من آنجا كه اوست!

یکی دیگر از درخشان ترین تصنیف های ایرانی ،تصنیف بسیار زیبای  «عاشقی محنت بسیار کشید» یادگار صدای قمر

یکی دیگر از درخشان ترین تصنیف های ایرانی ،تصنیف بسیار زیبای «عاشقی محنت بسیار کشید» یادگار صدای قمر ، در دستگاه همایون ساخته مرتضی خان نی داوود و شعری از ایرج میرزاست .بعدها اجرای درخشان دیگری با صدای هنگامه اخوان با تار محمد رضا لطفی و تنبک ناصر فرهنگ‌فر تولید شد .هنگامه اخوان متولد 1334 ،شاگرد ادیب خوانساری ، میان خواننده های زن معاصر ، نزدیک ترین صدا را به قمرالملوک وزیری درخشان ترین صدای زن تاریخ موسیقی ایران دارد . پنج بیت آخر این شعر نامدار ، یکی از به یاد ماندنی ترین ابیات عاشقانه شعر معاصر است.

عاشقي محنت بسيار كشيد تا لب دجله به معشوقه رسيد

نا شده از گل رويش سيراب كه فلك دسته گلي داد به اب

نازنين چشم به شط دوخته بود فارغ از عاشق دلسوخته بود

ديد در روي شط آيد به شتاب نو گلي چون گل رويش شاداب

خواست كازاد كند از بندش اسم گل برد در اب افكندش

خوانده بود اين مثل ان مايه ناز كه نكويي كن ودر اب انداز

گفت به به چه گل زيباييست لایق دست چو من رعنایی است

حيف ازون گل كه برد اب او را كند از منظره ناياب او را

گفت رو تا كه زهجرم برهي نام بي مهري بر من ننهي

مورد نيكي خواصت كردم از غم خويش خلاصت كردم

باري ان عاشق بيچاره چو بط دل بدريا زد وافتاد به شط

ديد ابيست گوارا ودرشت به نشاط امد ودست از جان شست

دست پايي زد وگل را بربود سوي دلدارش پرتاب نمود

گفت كاي افت جان سنبل تو ما كه رفتيم بگير اين گل تو

بكنش زيب سر اي دلبر من ياد آبي كه گذشت از سر من

جز براي دل من بوش مكن عاشق خويش فراموش نكن

خود ندانست مگر عاشق ما كه زخوبان نتوان خواست وفا

عاشقان گر همه را اب برد خوب رويان همه را خواب برد