[ فراموشی (ایرج دهقان) ] زیر آن کاج سالخورده شبی   با وی از عشق ، گفتگویی بود

[ فراموشی (ایرج دهقان) ] فراموشی

  پای آن کوه سهمگین ، کاجی است   سر بر آورده تا سپهر کبود...

دارد آن کاج سالخورده بیاد   قصه ای دردناک و خون آلود

  قصه ای از من و دل و دلدار   قصه ای بازبان خاموشی  

قصه ای از دیار یاد بدور   خفته در سایه فراموشی

روزگاری دل شکسته من   ذوق و حالی ز عشق یاری داشت  

هر کجا سبزه ای و آبی بود   از من و یار ، یادگاری داشت

یار بود و بهار بود و مرا   در دل از عشق ، هایهویی بود  

زیر آن کاج سالخورده شبی   با وی از عشق ، گفتگویی بود

دست زد ، شاخه ای ز کاج گرفت   تاری از موی خویش بر آن بست  

گفت : (( یعنی که تا جهان باقیست   نشکنم عهد خویش )) ، لیک شکست !

سالها رفته زان شب ، اما باز   یاد آن طرفه ماجرا مانده ست  

یار ، چون عمر رفته ، رفته ولیک   کاج و آن تار موبجا مانده ست

تا مگر << یاد >> او رود از یاد   گم شدم در دیار خاموشی  

پی درمان درد خویش زدم   چنگ در دامن فراموشی ... !

[ فراموشی (ایرج دهقان)

[ ار خاطرات گذشته (ایرج دهقان) ]اول دلم را صفا داد ، آیینه ام را جلا داد.آخر به باد فنا داد ، عشق تو

 
اول دلم را صفا داد ، آیینه ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد ، عشق تو خاکستر من

بوی غم و درد خیزد ، امشب ز بام و در من
طوفان اندوه ریزد ، باران غم بر سر من
...

اکنون در این شام تاری ، از گونه من به یاری
کس زنگ اندوه نشوید ، جز اشگ چشم تر من

شام غمم را سحر نیست ، آه دلم را اثر نیست
او را ز حالم خبر نیست ، ای واژگون اختر من

من کیستم ؟ دردمندی ، افسرده ای ، پایبندی
آری ز شاخ محبت ، این بود بار و بر من

افسونگری ، خوب چهری ، سنگین دلی ، سست مهری
زهر غم و نامرادی ، سر داده در ساغر من

با دلبری ها که کردی ، افسونگری ها که کردی
دل بردی از من بیغما ، ای عشق غارتگر من

از هر که جز تو گسستم ، عهد دو عالم شکستم
یکباره دل بر تو بستم ، عشق تو شد رهبر من

تا شد دل من سر انجام ، با آنهمه توسنی رام
آتش زدی بر من خام ، رفتی بقهر از بر من

اکنون به پیش من ای یار ، خالیست جای تو بسیار
دردی است هجر تو دشوار ، بر این تن لاغر من

کو آنهمه بیقراری ؟ کو آنهمه آه و زاری ؟
کو آنهمه عشق و یاری ؟ ای نازنین دلبر من !

از خود مرا طرد کردی ، جفت غم و درد کردی
از غم رخم زرد کردی ، خوش سوختی پیکر من

آه از جفای تو صیاد ، کاینسان مرا بردی از یاد
در خون کشیدی زبیداد ، یکباره بال و پر من

هر چند در آتشم من ، با ناخوشیها خوشم من
با من بکن هر چه خواهی ، اینست اگر کیفر من


[ ار خاطرات گذشته (ایرج دهقان) ]

[ فراموشی (ایرج دهقان) ]پای آن کوه سهمگین ، کاجی است.سر بر آورده تا سپهر کبود....

 
فراموشی
پای آن کوه سهمگین ، کاجی است
سر بر آورده تا سپهر کبود
دارد آن کاج سالخورده بیاد
قصه ای دردناک و خون آلود
...

قصه ای از من و دل و دلدار
قصه ای بازبان خاموشی
قصه ای از دیار یاد بدور
خفته در سایه فراموشی

روزگاری دل شکسته من
ذوق و حالی ز عشق یاری داشت
هر کجا سبزه ای و آبی بود
از من و یار ، یادگاری داشت

یار بود و بهار بود و مرا
در دل از عشق ، هایهویی بود
زیر آن کاج سالخورده شبی
با وی از عشق ، گفتگویی بود

دست زد ، شاخه ای ز کاج گرفت
تاری از موی خویش بر آن بست
گفت : (( یعنی که تا جهان باقیست
نشکنم عهد خویش )) ، لیک شکست !

سالها رفته زان شب ، اما باز
یاد آن طرفه ماجرا مانده ست
یار ، چون عمر رفته ، رفته ولیک
کاج و آن تار موبجا مانده ست

تا مگر << یاد >> او رود از یاد
گم شدم در دیار خاموشی
پی درمان درد خویش زدم
چنگ در دامن فراموشی ... !

[ فراموشی (ایرج دهقان) ]

(( پلهای شکسته ))خبر داری در این خاموشی سرد.چه توفانی ، چه غوغایی نهفته ست ! شعر از دکتر ایرج دهقان

(( پلهای شکسته ))


خبر داری در این خاموشی سرد
چه توفانی ، چه غوغایی نهفته ست !
...

خبر داری درین یک قطره ی اشگ
به چشم من چه دریایی نهفته ست؟

زبانم گرچه راز دل نمی گفت
نگاهم با تو گرم گفت و گو بود

مرا – ای هم چو عمر رفته از دست!
گل رویت بهار آرزو بود

چو دانستی که بخت از من رمیده است
تو هم – ای جان شیرین ! رو نهفتی

نگفتی از من بیدل چه دیدی
نگفتی – جان شیرینم ! نگفتی!

امید من ! نمی خواهی بدانی
که پلها در قفای ما شکسته ست

رهی گرهست ، پیش روست ، زیرا
ره برگشت ما ، دیریست بسته ست

شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت !بگریه گفتمش آری : ولی چه زود گذشت !دکتر ایرج دهقان

شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت !
بگریه گفتمش آری : ولی چه زود گذشت !
...

بهار بود و تو بودیّ و عشق بود و امید ،
بهار رفت و تو رفتیّ و هرچه بود گذشت

شبی به عمر ، گرم خوش گذشت آن شب بود ،
که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت

چه خاطرات خوشی در دلم بجای گذاشت ،
شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت !

گشود بس گره آن شب از کارهای بسته ی ما
صبا چو از برِ آن زلف مشک سود گذشت

مراست عکس تو یادآور سفر ، آری
چسان توانم ازین طرفه یادبود گذشت

غمین مباش و میندیش ازین سفر که ترا ،
اگرچه بر دل نازک غمی فزود گذشت

 

شعر دکتر ایرج دهقان

ترن آهسته مي لغزيد و مي برد ..ایرج دهقان

ترن آهسته مي لغزيد و مي برد

نگاه حسرت آلودي به همراه

 سرشکي موج زد در نرگسي مست

 برآمد بر لبي از سينه اي آه

 خداحافظ! لبي جنبيد و گفتي

 که جاني با تني بدرود مي کرد

 در آنسوي افق، با کوه، خورشيد

 وداعي تلخ و خون آلود مي کرد

 چراغ آفتاب آهسته مي مرد

جهان در چشم من تاريک مي شد

 قطار آهسته مي ناليد و مي رفت

بآغوش افق نزديک مي شد

به گوشم ناله اش زان دور مي گفت

که ديگر روزگار عاشقي مُرد

بهار آرزو «او» بود تا رفت

 شکفته گلبن اميد، پژمرد ...


ايرج دهقان