[ فراموشی (ایرج دهقان) ] زیر آن کاج سالخورده شبی با وی از عشق ، گفتگویی بود
[ فراموشی (ایرج دهقان) ] فراموشی
پای آن کوه سهمگین ، کاجی است سر بر آورده تا سپهر کبود...
دارد آن کاج سالخورده بیاد قصه ای دردناک و خون آلود
قصه ای از من و دل و دلدار قصه ای بازبان خاموشی
قصه ای از دیار یاد بدور خفته در سایه فراموشی
روزگاری دل شکسته من ذوق و حالی ز عشق یاری داشت
هر کجا سبزه ای و آبی بود از من و یار ، یادگاری داشت
یار بود و بهار بود و مرا در دل از عشق ، هایهویی بود
زیر آن کاج سالخورده شبی با وی از عشق ، گفتگویی بود
دست زد ، شاخه ای ز کاج گرفت تاری از موی خویش بر آن بست
گفت : (( یعنی که تا جهان باقیست نشکنم عهد خویش )) ، لیک شکست !
سالها رفته زان شب ، اما باز یاد آن طرفه ماجرا مانده ست
یار ، چون عمر رفته ، رفته ولیک کاج و آن تار موبجا مانده ست
تا مگر << یاد >> او رود از یاد گم شدم در دیار خاموشی
پی درمان درد خویش زدم چنگ در دامن فراموشی ... !
[ فراموشی (ایرج دهقان)
 در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
	   در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد