از تو دورم من و ديوانه و مدهوش توأم! آنچنان محو تو گشته که در آغوش توأم!  شعراز ابوالحسن ورزی

از تو دورم

از تو دورم من و ديوانه و مدهوش توأم!

آنچنان محو تو گشته که در آغوش توأم!

يکدم از دل نبرم ياد دلاويز ترا!

گر چه چون عشق ز دل رفته٬فراموش توأم!

نگه گرمم و در چشم سخنگوی توأم!

هوس بوسه ام و در لب خاموش توأم!

همچو اشکی که ز جان ريخته در دامن تو!

چون صدائی که ز دل خاسته در گوش توأم!

پای تا سر همه طوفانم و آشفتگيم!

بحر پُر موجم و عمريست که در جوش توأم!

گرچه در حسرتم از دوری برق نگهت!

زنده باد ياد تو و گرمی آغوش توأم!

در دل اين شب تاريک که چون بخت منست!

تا سحر منتظر صبح بناگوش توأم!

خاطر نازکت آزرده شد از محنت من!

بار سنگينم و آويخته از دوش توأم!

((ابو الحسن ورزی))

"ابوالحسن ورزی"آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود.. استاد بنان

 

آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود

نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه ی سیما نبود

لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود، اما مست و بی پروا نبود

در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی همنشین جز با من رسوا نبود

در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود

دیدم آن چشم درخشان را ولی در آن صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود

بر لب لرزان من فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود . ..

جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جانفرسا نبود

"ابوالحسن ورزی"
........................................­.........
مستی رویا
استاد بنان 
جواد معروفی 
بیات اصفهان

شاعر: ابوالحسن ورزی..آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود.چشم خواب آلوده اش را مستي رويا نبود

شاعر: ابوالحسن ورزی
*****
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستي رويا نبود
نقش عشق و  آروز از چهره دل شسته بود...
عكش شيدايي در آن آيينه سیما نبود
لب همان لب بود،اما بوسه اش گرمي نداشت
دل همان دل بود اما مست و بي پروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوايي نداشت
گر چه روزي همنشين جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغاي دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
ديده ام آن چشم درخشان را ولي در اين صدف
گوهر اشكي كه من ميخواستم پيدا نبود
در لب لرزان من فرياد دل خاموش بود
آخر آن تنها اميد جان من تنها نبود
جز من و او ديگري هم بود اما اي دريغ
آگه از درد دلم زآن عشق جان فرسا نبود

شاعر :ابوالحسن ورزی.آهنگساز :همایون خرم.خواننده :الهه. آمد آمد آمد آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود

 

شاعر :ابوالحسن ورزی

آهنگساز :همایون خرم

خواننده :الهه... آمد آمد آمد آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود

چشم خواب‌آلوده‌اش را مستی رویا نبود

نقش عشق و آرزو از چهره‌ی دل شسته بود

عکس شیدایی در آن آیینه‌ی سیما نبود مست و بی‌پروا نبود

لب همان لب بود اما بوسه‌اش گرمی نداشت

دل همان دل بود اما مست و بی‌پروا نبود

در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت

گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود

در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود

برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود

دیدم آن چشم درخشان را ولی در این صدف

گوهر اشکی که من می‌خواستم پیدا نبود

برلب لرزان من فریاد دل خاموش شد

آخر آن تنها امید جان من تنها نبود

آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود

 چشم خواب‌آلوده‌اش را مستی روی رویا نبود 

نقش عشق و آرزو از چهره‌ی دل شسته بود

عکس شیدایی در آن آیینه‌ی سیما نبود مست و بی‌پروا نبود

 

https://www.youtube.com/watch?v=KLBg5Ycho8E

https://www.youtube.com/watch?v=XzuxHxrmHcw

 زنده‌یاد همایون خرم در مجلس بزرگداشت ابوالحسن ورزی
و چگونگی ساخته شدن ترانه "آمد اما"