ناصر حامدی. سنگین است.هنوز گرچه صدایت غریب و غمگین است بلند حرف بزن، گوش شهر سنگین است بلند

ناصر حامدی...... سنگین است...

هنوز گرچه صدایت غریب و غمگین است

بلند حرف بزن، گوش شهر سنگین است

بلند حرف بزن ماه بی قرینه، ولی

مراقب سخنت باش، شب خبرچین است

مراقب سخنت باش و کم بگو از عشق

شنیده ام که مجازات عشق سنگین است

اگر به نام تو دستی به آسمان برخاست

گمان مبر که دعا می کنند، نفرین است...

به قدر خوردن یک چای تلخ با من باش

که تلخ با تو عزیزم هنوز شیرین است

مرا به خوب شدن وعده می دهی اما

شنیده ام همه ی وعده ها دروغین است

به حال و روز بد پیش از این چه می‌نالی؟

چه ماجرا که به تقدیرمان پس از این است

ناصر حامدی

شهریار » گزیدهٔ غزلیات نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربا

شهریار » گزیدهٔ غزلیات

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت

تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما

چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت

چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی

حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت

تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من

به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت

امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی

بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت

شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل

میان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت

چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو

به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت

به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین

نباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت

دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست

امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت

به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند

نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت

درخلوتِ روشن با تو گریسته ام برای خاطرِ زندگان ودرگورستانِ تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

درخلوتِ روشن با تو گریسته ام

برای خاطرِ زندگان ودرگورستانِ تاریک با تو خوانده ام

زیباترین سرودها را زیرا که مردگانِ این سال

عاشق ترین زندگان بودند

زنده یاد اجمد شاملو

همسفر شعرازصادق سرمد  هرجا که سفر کردم تو همسفرم بودی! وز هر طرفی رفتم تو راهبرم بودی! با هرکه سخن گ

همسفر شعرازصادق سرمد

هرجا که سفر کردم تو همسفرم بودی!

وز هر طرفی رفتم تو راهبرم بودی!

با هرکه سخن گفتم پاسخ ز تو بشنفتم!

بر هر که نظر کردم تو در نظرم بودی!

هرشب که قمرتابيدهرصبح که سرزدشمس!

در گردش روز و شب شمس و قمرم بودی!

در صبحدم عشرت همدوش تو ميرفتم!

در شامگه غربت بالين سرم بودی!

در خنده من چون ناز٬در کنج لبم خفتی!

در گريه من چون اشک٬در چشم ترم بودی!

چون طرح غزل کردم بيت الغزلم گشتی!

چون عرض هنر کردم زيب هنرم بودی!

آواز چو ميخواندم سوز تو به سازم بود!

پرواز چو ميکردم تو بال و پرم بودی!

هرگز دل من جز تو يار دگری نگزيد!

ور خواست که بگزيند يار دگرم بودی!

((سرمد))به ديار خود از ره نرسيده گفت:

هر جا که سفر کردم تو همسفرم بودی!

((صادق سرمد))