شعری زیبا از شفیعی کدکنی گفت و گو گفتم : -" این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش ؟.." گفت : -" ادامه در وب
شعری زیبا از شفیعی کدکنی
گفت و گو
گفتم : -" این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش ؟..."
گفت : -" صبری تا كران روزگاران بایدش
تازیانه ی رعد و نیزه ی آذرخشان نیز هست,
گر نسیم و بوسه های نرم باران بایدش."
گفتم : -" آن قربانیان پار , آن گلهای سرخ ؟..."
گفت : -"آری..." ناگهانش گریه آرامش ربود,
وز پی خاموشی طوفانی اش
گفت : -" اگر در سوك شان ابر می خواهد گریست,
هفت دریای جهان یك قطره باران بایدش."
گفتمش : -" خالی ست شهر از عاشقان ,
وینجا نماند مرد راهی تا هوای كوی یاران بایدش."
گفت : -" چون روح بهاران آید از اقصای شهر ,
مردها جوشد ز خاك, آنسان كه از باران گیاه,
و آنچه می باید كنون صبر مردان و دل امیدواران بایدش
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۴:۳۶ ب.ظ توسط عذرا مجیبی
|
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد