بیا ساقی آن می که دفع گزند 
ازو جست فرزانه ی دردمند 
به من ده که با داغ و دردم هنوز
سر از جیب غم بر نکردم هنوز
دریغ آن گرانمایه سرو جان 
که ناگه فرو ریخت چون ارغوان 
چه پر خون نوشتند این سرگذشت 
دلی کو کزین غصه پر خون نگشت؟
خردمند دیرینه خوش می گریست 
اگر مرگ داد است بیداد چیست؟
بیا ساقی آن می که چون روشنی 
به روز آرد این شام اهریمنی
به من ده کزین دامگاه هلاک 
بر ایم به تدبیر آن تابناک 
جهان در ره سیل و ما در نشیب 
بر آمد ز آب خروشان نهیب 
که خواهد رسید ، ای شب آشفتگان 
به فریاد این بی خبر خفتگان؟
مگر نوح کشتی بر آب افکند 
کمندی به غرقاب خواب افکند