سوگواران تو امروز خموشند همه
که دهان های وقاحت به خروشند همه

گر خموشانه به سوگ تو نشستند، رواست
زان که وحشت زده ی حشر وحوشند همه

آه از اين قوم ريايى که درين شهر دو روی
روزها شحنه و شب باده فروشند همه

باغ را اين تب روحى به کجا برد که باز
قمريان از همه سو خانه به دوشند همه

ای هر آن قطره ز آفاق هر آن ابر، ببار!
بيشه و باغ به آواز تو گوشند همه

گرچه شد ميکده ها بسته و ياران امروز
مهر بر لب زده و ز نعره خموشند همه

به وفای تو که رندان بلاکش فردا
جز به ياد تو و نام تو ننوشند همه

(شفیعی کدکنی)