تو را صدا کردم .. دکتر.حمید مصدق
تو را صدا کردم
تو عطری بودی و نور
تو نور بودی و عطر گریز رنگ خیال
درون دیده من ابر بود و باران بود
صدای سوت ترن
صوت سوگواران بود
ز پشت پرده باران
تو را نمی دیدم
تو را که می رفتی
مرا نمی دیدی
مرا که می ماندم
میان ماندن و رفتن
حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود
غروب غمزدگی
سایه های دلتنگی
تو را صدا کردم
.
.
.
حمید مصدق
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم آذر ۱۳۸۸ ساعت ۱:۱۱ ق.ظ توسط عذرا مجیبی
|
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد