این جهان خواب است، خواب، ای پور باب.... شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟ ناصر خسرو
|
این جهان خواب است، خواب، ای پور باب |
شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟ | |
|
روشنیی چشم مرا خوش خوش ببرد
|
روشنیش، ای روشنائیی چشم باب | |
|
تاب و نور از روی من میبرد ماه
|
تاب و نورش گشت یکسر پیچ و تاب | |
|
پیچ و تابش نور و تاب از من ببرد
|
تا بماندم تافته بینور و تاب | |
|
آفتابم شد به مغرب چون بسی
|
بر سرم بگذشت تابان آفتاب | |
|
جز شکار مردم، ای هشیار پور،
|
نیست چیزی کار این پران عقاب | |
|
این عقاب از کوه چون سر برزند
|
از جهان یکسر برون پرد غراب | |
|
گرد رنج و غم چو بر مردم رسد
|
زودتر می پیر گردد مرد شاب | |
|
چون مرا پیری ز روز و شب رسید
|
نیست روز و شب همانا جز عذاب | |
|
هرچه ناز و خوب کردش گشت چرخ
|
هم زگردش زود گردد زشت و خاب | |
|
دل بدین آشفته خواب اندر مبند
|
پیش کو از تو بتابد زو بتاب | |
|
زین سراب تشنهکش پرهیز کن
|
تشنگان بسیار کشته است این سراب | |
|
روی تازهت زی سراب او منه
|
تا نریزد زان سراب از رویت آب | |
|
گرش بنکوهی ندارد باک و شرم
|
ورش بنوازی نیابی زو ثواب | |
|
گرچه بیخیر است گیتی، مرد را
|
زو شود حاصل به دانش خیر ناب | |
|
گرچه خاک و آب سبز و تازه نیست
|
سبز از آب و خاک شد تازه سداب | |
|
گرچه در گیتی نیابی هیچ فضل
|
مرد ازو فاضل شدهاست و زود یاب | |
|
این جهان الفنج گاه علم توست
|
سر مزن چون خر در این خانهی خراب | |
|
کشت ورزت کرد باید بر زمین
|
جنگ ناید با زمینت نه عتاب | |
| مردمان چون کودکان بیهشاند | وین دبیرستان علم است از حساب |
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم آذر ۱۳۸۹ ساعت ۷:۵ ب.ظ توسط عذرا مجیبی
|
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد