بی خبران خبرخبر،ميکده باز باز شد نيمه شبی به درگهی دست کسی درازشد شيخ فرود آمدازمنبروعظ و مر
بی خبران خبر خبر ، ميکده باز باز شد
نيمه شبی به درگهی دست کسی دراز شد
شيخ فرود آمد از منبر وعظ و مرثيت
مطرب عشق از ميان هی زد و برفراز شد
میرسدم ز هر طرف بانگ رباب و چنگ و دف
يار ز راه میرسد دمدمهی نياز شد
چنگ به دامنش زدم عشوه نمود و بست در
سنگ چو بر درش زدم صد در بسته باز شد
عشق چو سر بر آورد خواجه به بندگی بَرد
تاج سر سبکتکين ، خاک در اياز شد
سر وجود خال تو ، مستیام از خيال تو
آينهی جمال تو ، ساغر اهل راز شد
طرّهی کيميا بَرد تاب و توان شمس را
عشق حقيقی عاقبت ختم به اين مجاز شد
آينه وقت ديدنت بر دلش آه، خيمه زد
سرو چو ديد قامتت خم شد و در نماز شد
(ارفع) اگر زدی به سر نعره کشيدی از جگر
شکر خدا که عاقبت آه تو کار ساز شد
+ نوشته شده در دوشنبه نهم تیر ۱۴۰۴ ساعت ۱۰:۱۵ ق.ظ توسط عذرا مجیبی
|