گرانبار شد ، گوشم از پند ها

برآنم ، که تا بُگسلم بَندها

هر آن دل ، که شد بسته ی دام ِ عشق

رهایی نیابد به ترفندها

 پرستنده ام بر تو ، ای خانه سوز

کجا ترسم ، از شرم ِ پیوند ها

ز تنهاییم ، باغ ِ دل تیره بود

تو جانش دمیده به لبخند ها

کنون ، چامه گویم بران روی و موی

 در آغوش ِ هر چامه ، گل قندها

به افسون ِ آن چشم ِ مستت که هست

مرا تکیه پروردِ سوگندها

که از شور ِ مهرت ، چنان سرخوشم

 که بر کام ِ دل ، آرزومندها

مرا بندگی بین و در سایه گیر

 که شرط است ، لطف از خداوندها

تو نور ِ دلی ، ای فروزنده بخت

که بازت نجویم همانند ها

خوش آندم ، که افشانمت جان به پای

 چو بر گونه ی آذر ، اسپند ها

 

فریدون توللی